دسته بندی | پاورپوینت |
فرمت فایل | ppt |
حجم فایل | 2935 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 48 |

دسته بندی | پاورپوینت |
فرمت فایل | ppt |
حجم فایل | 2935 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 48 |
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 39 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 37 |
در این مبحث بر آنیم تا پاره ای از مسایل زندگی اخروی و صحنه هایی را که قرآن و روایات برای انسان پس از رستاخیر ترسیم می کند، مورد بررسی قرار دهیم.
دعوت به معاد باوری یکی از ویژگی های ادیان الهی است. قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و هدایت کننده ی بشر به سوی عالم نور و رها کننده ی وی از همه ی پلیدی ها و ظلمت ها و تصدیق کننده ی کتب آسمانی پیشین درباره ی رجوع انسان به سوی خداوند به تفصیل سخن گفته است. بی شک پس از دعوت به توحید، مقوله ای به این اندازه مورد تأکید قرار نگرفته است. شواهد ذیل می تواند اهمیّت معاد را از دیدگاه قرآن کریم نشان دهد:
الف ـ کثرت آیاتی که زندگی آدمی را در برزخ و قیامت توضیح میدهد.
ب ـ معاد باوری از ارکان ایمان است زیرا در کنار ایمان به خداوند قرار گرفته است:
«ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله والیوم الآخر.»(بقره / 232)
و انکار آن در ردیف انکار خداوند واقع شده است:
«قاتلوا الذین لایؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر.» (توبه / 29)
و از این روست که دعوت مردم به معاد در سرلوحه ی برنامه ی انبیا بوده است:
«یا معشر الجنّ والانس الم یأتکم رسل منکم یقصّون علیکم آیاتی وینذرونکم لقاء یومکم هذا.» (انعام / 130)
ج ـ خداوند به پیامبر دستور می دهد که بر وقوع قیامت قسم یادکند:
«و یستنبؤنک احقّ هو، قل ای وربّی انّه لحقّ.» (یونس / 53)
«زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا، قل بلی وربّی لتبعثنّ.» (تغابن / 7)
د ـ عبث بودن خلقت در صورت منتفی بودن معاد:
«أفحسبتم انّما خلقناکم عبثا وانّکم الینا لاترجعون.» (مؤمنون / 115)
قرآن کریم، در عین آنکه ایمان به معاد را ضروری می شمارد، در مواردی نیز به استدلال بر معاد می پردازد و این مطلب گواه بر منافات نداشتن مقوله های ایمانی با تعقل و خردورزی است. این استدلال ها مبتنی بر خداشناسی است و معادشناسی بدون خداشناسی صحیح و مصون از خطا به انجام نمی رسد. بر این اساس، اسما و صفات ثبوتی خداوند چون حکمت، قدرت، صدق و... یا صفات سلبی هم چون امتناع لهو و ظلم از خداوند، می تواند دلیلی عقلی بر تحقق معاد باشد. بنابراین اصل معاد هم از راه درونْ دینی و هم از راه برونْ دینی (که گاه با هدایت متون دینی به مواد و مقدمات لازم به انجام می رسد) قابل اثبات است. در اینجا به اختصار پاره ای از استدلال های قرآن بر معاد را که مبتنی بر حکمت و عدل الهی است یادآور می شویم:
الف ـ قرآن بقا و جاودانگی و رجوع به سوی خداوند را توجیه کننده ی خلقت آسمان و زمین می داند و حذف معاد را موجب عبث و بیهودگی خلقت عالم می شمارد، در حالی که هم خالق حقّ است و هم خلقت او، و باطل به هیچ روی به طبیعت حق راهی ندارد.
«و ما خلقنا السّموات والارض وما بینهما لاعبین. ما خلقناهما الاّ بالحقّ ولکنّ اکثرهم لایعلمون.» (دخان / 39 ـ 38)
«وما خلقنا السموات والارض وما بینهما الاّ بالحقّ وانّ السّاعة لاتیة.»(حجر / 85)
لعب به افعالی گفته می شود که غایت آن ها خیالی است، نه واقعی; هم چون افعال کودکان که صرفاً از توهم و خیال کودکانه ناشی می شود. و چون افعال لعب صاحب خود را از اعمال واقعی یعنی اعمالی که غایت حقیقی دارند، باز می دارد، از مصادیق لهو به شمار می روند. بر اساس آیه ی یاد شده اگر خلقت عالم، غایتی نداشته باشد و رو به عدم و نیستی برود، وجودش عبث و بیهوده می شود و خداوند منزه از کار عبث و بیهوده است.
خداوند بسیاری از امور را به وجدان و بنیاد اخلاقی آدمی سپرده است، تا خود داوری کرده حق را دریابد. چگونه می توان پذیرفت که انسان عاقلی کاری را انجام دهد و هیچ هدف و مقصدی از آن نداشته باشد. چیزی را بسازد که می خواهد نابودش کند. و یا وقتی از او می پرسند چرا کاری را انجام می دهد توجیهی نداشته باشد. حال که چنین است، خداوند ما را به وجدانمان ارجاع می دهد. شما آدمیان چگونه می توانید کار خداوندی را که علم و قدرتش مطلق و بی نهایت است، عبث و بیهوده تلقی کنید. انکار معاد خلقت خداوند را عبث و بیهوده می نمایاند. پس کل نظام مخلوقات باقی و برقرار خواهد بود.
درباره ی ضرورت معاد و جاودانگی آدمی و ملازمه ی نفی معاد با عبث و بیهودگی آمده است:
«أفحسبتم انّما خلقناکم عبثا و انّکم الینا لاترجعون.» (مؤمنون / 115)
بنابراین، یا توجیه کننده ی خلقت آسمان ها و زمین و از جمله انسان، بازگشت به سوی خداوند و جاودانگی است و یا توجیه کننده ی خلقت آسمان و زمین، وجود انسان و توجیه گر وجود انسانی جاودانگی اوست. اما به نظر می رسد که نظریه ی اول را شواهد بیش تری تأیید می کند. فی المثل، از پاره ای آیات چنین به دست می آید که همه ی حیوانات از جاودانگی شخصی برخوردارند، هر چند به تفصیل در کیفیت زندگی اخروی آن ها سخن نرفته است:
«وما من دابَّة فی الارض ولا طائر یطیر بجناحیه الاّ امم امثالکم ما فرّطنا فی الکتاب من شیء ثمّ الی ربّهم یحشرون.» (انعام / 38)
بر اساس این آیه، همان طور که در دنیا حیوانات در بسیاری از جنبه های حیاتی هم چون دفع ضرر، جلب منفعت ،و جنبه های اخلاقی مانند حیله گری، جرأت، جبن و... باآدمی شباهت دارد، در جاودانگی و حشر به سوی خداوند نیز چنین اند. شاهد دیگر بر این سخن آیه ی «و اذا العشار عطّلت. واذا الوحوش حشرت» (تکویر / 5 ـ 4)است.
هم چنین آیاتی بر این معنا دلالت دارد که سنگ ها، بت ها و همه ی مخلوقاتی که شریک خدا پنداشته می شدند در قیامت حاضر و به جهنم ریخته می شوند و آسمان و زمین با نظام دیگری بر پا خواهد شد. همه ی این شواهد حکایت از جاودانگی همه ی موجودات و منتفی بودن نابودی و اضمحلال آن ها می کند. بنابراین اگر انعدام موجودی مستلزم عبث بودن خلقت آن است، هیچ موجودی از میان نخواهد رفت و با انتقال از دنیا به چهره ی اخروی در قیامت حاضر خواهد بود.
ب ـ قرآن کریم حذف معاد را مستلزم ظلم و بی عدالتی می شمارد و چون ظلم منتفی است، پس معاد به ضرورت ثابت و محقق است.
دو دلیل یاد شده را می توان از آیه ی بیست و دوم سوره ی جاثیه دریافت:
«وخلق الله السموات والارض بالحقّ و لتجزی کلّ نفس بما کسبت وهم لایظلمون. {جاثیه / 22}
بر این اساس، خلقت آسمان و زمین برای آن است که طاعت پاس داشته شود و به معصیت و ناپاکی کیفر عادلانه داده شود. عدل الهی به پادارنده ی عالمی است که در آن هر انسانی جزای عمل خویش را بازیابد و چون دنیا نه از نظر وجودی می تواند چنان عالمی باشد و نه از نظر تجربی چنین عالمی است، پس عالمی جز دنیا در کار است و آن سرای آخرت است. پس انکار کنندگان آخرت و بدکاران چه بد گمان می کنند که زندگی و مرگ آنان مانند زندگی و مرگ مؤمنان و درست کاران است:
«ام حسب الذین اجترحوا السّیّئات ان نجعلهم کالّذین امنوا وعملوا الصالحات سواء محیاهم ومماتهم، ساء مایحکمون.» (جاثیه / 21)
«افنجعل المسلمین کالمجرمین. ما لکم کیف تحکمون.» (قلم / 36 ـ 35)
از این رو قرآن کریم به آدمیان هشدار می دهد که به عاقبت کار مجرمان بیندیشند و در زمین سیاحت کنند و دریابند که خداوند چگونه مجرمان را به سبب اعمالشان در دنیا مجازات می کند. پس در نظام هستی ظلم و ناپاکی بی جزا نمی ماند و چون هر ظلمی در دنیا کیفر و هر نیکی و طاعتی پاداش داده نمی شود، پس وجود عالم آخرت ضروری و لازم است; بنابراین آیاتی که بشر را به سیاحت در زمین فرا می خواند، او را به سوی نوعی دلیل تجربی بر جزای اعمال در نظام هستی سوق می دهد:
«قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین.» (نمل / 69)
اما آنچه در قرآن بسیار بدان توجه شده است، استبعاد منکران معاد از دوباره زنده شدن است. به گمان آنان احیای مجدد آدمیان کاری غیر ممکن است; هر چند هیچ دلیلی بر امتناع آن ندارند:
«وقالوا ما هی الاّ حیاتنا الدّنیا نموت ونحیا وما یهلکنا الاّ الدّهر، وما لهم بذلک من علم ان هم الاّ یظنّون.» (جاثیه / 24)
این استبعاد مستقیماً متوجه احیای دوباره ی ابدان از هم پاشیده شده است; یعنی کافران چه از وجود روح و تجرد آن اطلاع داشتند یا نداشتند، دعوت انبیا را چنین می فهمیدند که روزی ابدان پوسیده شده انسان جمع و دوباره زنده خواهد داشت و این برای آنان بسیار عجیب بود:
«وقالوا أَءِذا کنّا عظاما ورفاتا أَءِنّا لمبعوثون خلقا جدیداً.» (اسراء / 49)
«ویقول الانسان أَءِذا ما متّ لسوف اخرج حیّا.» (مریم / 66)
و از این رو گاهی معاد را از مقوله ی اساطیر یا سحر می شمردند:
«ولئن قلت انّکم مبعوثون من بعد الموت لیقولنّ الّذین کفروا ان هذا الاّسحر مبین.» (هود / 7)
قرآن کریم گوشزد می کند که برانگیخته شدن ابدان به دست توانای ربوبی جای تعجب ندارد و شگفتی در شک و تردید منکران معاد است:
«وان تعجب فعجب قولهمْ أَءِذا کنّا ترابا أَءِنّا لفی خلق جدید.» (رعد / 5)
آن گاه از راه های متفاوتی به این استبعاد پاسخ می گوید:
الف ـ در دسته ای از آیات قدرت نامتناهی خداوند را تذکر می دهد; به طوری که در ساحت قدرت نامتناهی او هیچ کاری آسان تر از کار دیگر نیست و ایجاد هر امر ممکن مقدور خداوند است و معاد جسمانی و برانگیخته شدن آدمیان ممکن است نه ممتنع. پس خداوند نه فقط آدمیان که سرای قیامت را نیز برپا خواهد کرد:
«اولم یروا کیف یبدء الله الخلق ثمّ یعیده، انّ ذلک علی الله یسیر" عنکبوت 19)
«ولله غیب السموات والارض، وما امرالسّاعة الاّکلمح البصر او هو اقرب، انّ الله علی کلّ شیء قدیر.» (نحل / 77)
ب ـ خداوند در پاره ای دیگر از آیات،انسان را به تأمل در خلقت خود فرا می خواند تا استبعاد برانگیخته شدن او را درهم شکند. نه اصل خلقت او کار کوچکی است و نه زنده کردن مجدد او امر دشوارتری. پس همان قدرت نامتناهی که پشتوانه ی اصل خلقت انسان است، می تواند بر پا کننده ی سرای آخرت او همباشد:
«فسیقولون من یعیدنا قل الذّی فطرکم اوّل مرّة.» (اسراء / 51)
«وضرب لنا مثلا ونسی خلقه قال من یحی العظام وهی رمیم. قل یحییها الّذی انشاها اوّل مرّة، وهو بکلّ خلق علیم.» (یس / 79 ـ 78)
ج ـ در بخش دیگری، با ذکر روی دادهای تجربی و قابل مشاهده، کیفیت زنده شدن دوباره را به اذهان نزدیک می کند:
«فانظر الی اثار رحمت الله کیف یحی الأرض بعد موتها، انّ ذلک لمحی الموتی وهو علی کلّ شیء قدیر.» (روم / 50)
«والّذی نزّل من السّماء ماء بقدر فانشرنا به بلدة میتا، کذلک تخرجون.»(زخرف / 11)
د ـ در جای دیگر، نمونه هایی از زنده کردن آدمیان برای امت های پیشین را یادآوری می کند:
«فقلنا اضربوه ببعضها، کذلک یحی الله الموتی.» (بقره / 73)
«وابرء الاکمه والابرص واحی الموتی باذن الله.» (آل عمران / 49)
هـ ـ در آیاتی دیگر، شهودات انبیای الهی را بازگو می کند:
«واذ قال ابراهیم ربّ ارنی کیف تحی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئنّ قلبی قال فخذ اربعة من الطّیر فصرهنّ الیک ثمّ اجعل علی کلّجبل منهنّ جزءاً ثمّ ادعهنّ یاتینک سعیا واعلم انّ الله عزیز حکیم.» (بقره / 260)
قرآن کریم از روز قیامت به اسامی مختلفی یاد می کند، و در هر یک وجهی از وجوه آن را بیان می کند. پاره ای از این اسامی بدین قرار است:
الف ـ یوم القیامة: این کلمه که 170 بار در قرآن آمده، مصدر است به معنای برخاستن. آن روز روزی است که انسان ها از قبر برمی خیزند. و ممکن است قیامت به این معنا باشد که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا می ایستند:
«یوم یقوم النّاس لربّ العالمین.» (مطففین / 6)
ب ـ یوم الجمع: روزی که همه مردم از اول تا آخر همه در یک صحنه جمع می شوند. شاید دلیل آن این باشد که اعمال هر انسانی بر زندگی سایر آدمیان در طول تاریخ تأثیر دارد و محاسبه اعمال بدون حضور همگانی به انجام نمیرسد:
«قل انّ الاوّلین والاخرین. لمجموعون الی میقات یوم معلوم.» (واقعه / 50 ـ 49)
ج ـ یوم البعث. ( روز برانگیخته شدن)
د ـ یوم الخروج. (روزی که آدمیان از قبرها خارج می شوند)
هـ ـ یوم الحسرة: حسرت به معنای اندوه و غم برای چیز از دست رفته است. شاید قیامت به این معنا روز حسرت است که کافران برای از دست دادن سعادت جاودانه و دیگران برای پاره ای قصور و کوتاهی های خود و در نتیجه بر از دست دادن درجات والاتر حسرت می خورند.
«وانذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر وهم فی غفلة وهم لایؤمنون.»(مریم / 39)
و ـ یوم الفصل: فصل، جدا کردن دو چیز از یک دیگر است. قیامت روزی است که حق و باطل آشکار شده از هم جدا می شوند. زیرا در دنیا باطل گاهی صورت حقّ به خود می گیرد، و یا میان پرهیزگاران و مجرمان فاصله می افتد:
«وامتازوا الیوم ایّها المجرمون.» (یس / 59)
ز ـ یوم الازفه: یعنی روز بسیار نزدیک. در آیات متعددی به نزدیک بودن قیامت هشدار داده شده است:
«وانذرهم یوم الازفة اذالقلوب لدی الحناجر کاظمین.» (غافر / 18)
«اقترب للّناس حسابهم وهم فی غفلة معرضون.» (انبیاء / 1)
ح ـ یوم الحساب: روزی که به محاسبه اعمال آدمی پرداخته می شود:
«انّ الّذین یضلّون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب.»(ص26)
ط ـ یوم التلاق: یعنی روز ملاقات. قیامت روزی است که همه ی خلایق، یا خالق و مخلوق، یا انسان و عملش، یا اهل آسمان و زمین یک دیگر را ملاقات می کنند. وجه دوم را آیاتی تأیید می کند که لقای پروردگار را در قیامت مطرح می کند.
ی ـ یوم التناد: یعنی روز ندا. روزی که اهل عذاب یک دیگر را ندا می کنند یا اهل عذاب و اهل سعادت یک دیگر را ندا می کنند.
ک ـ یوم الاخر: قیامت مانند دنیا دوره ای از زندگی است، اما بر خلاف آن کوتاه و پایان پذیر نیست.
دیگر از اسامی قیامت، یوم الخلود (روز جاودانگی)، یوم الوعید (روز تهدید)، یوم التغابن (روز مغبون کردن یک دیگر)، یوم الدین (روز جزا)، الدار القرار (سرای پایدار) و... است.
در هنگام ظهور قیامت زلزله ای شدید و مهیب عالم را فرا می گیرد. این زلزله به قدری عظیم و سهمگین است که قرآن در تبیین آن، زوالِ خالص ترین و شدیدترین محبت های موجود در دنیا را پیش می کشد، به طوری که مادران کودکان شیرخوار خود را رها می کنند:
«یا ایّها النّاس اتّقوا ربّکم، انّ زلزلة السّاعة شیء عظیم. یوم ترونها تذهل کلّ مرضعة عمّا ارضعت وتضع کلّ ذات حمل حملها وتریالنّاس سکاری وماهم بسکاری ولکنّ عذاب الله شدید.»(حج/ 2 ـ 1)
به نظر می رسد که این زلزله قبل از نفخ اول واقع می شود. زیرا در نفخ اول است که همه ی ارواح به حالت بی هوشی افتاده می میرند و در هنگام چنین زلزله ای هنوز انسان هایی در زمین زندگی می کنند. گویا مردم در حال زندگی عادی خود هستند که به طور ناگهانی با این زلزله که از علایم قیامت است، مواجه می شوند. شاهد این سخن، آیات دیگری است که به ظهور ناگهانی قیامت اشاره می کند:
ولایزال الّذین کفروا فی مریة منه حتّی تأتیهم السّاعة بغتة.» (حج 55)
«قد خسر الّذین کذبوا بلقاء الله حتّی اذا جائتهم السّاعة بغتة.» (انعام31)
و شاید از همین روست که هیچ گاه علوم بشری به وقت قیامت دست رسی پیدا نخواهد کرد و علم آن تنها در نزد خداوند ـ و هر کس که او بخواهد ـ است.
«یسئلونک عن السّاعة ایّان مرسیها قل انّما علمها عند ربّی، لایجلّیها لوقتها الاّ هو، ثقلت فی السّموات والارض، لاتاتیکم الاّبغتة یسئلونک کانّک حفی عنها، قل انّما علمها عند الله ولکنّ اکثر النّاس لایعلمون.» (اعراف / 187)
کلمه ی صور ده بار در قرآن کریم به کار رفته است و همه ی موارد آن ناظر به پایان عالم دنیا و ظهور قیامت است. برای صور دو معنا ذکر شده است:
یک: صور جمع صورت است و بر این اساس گفته اند: خداوند همان طور که در ارحام مادران اجزای بدن را شکل و روح می دهد، در قبور نیز اجزای بدن را شکل داده ارواح را بدان باز می گرداند.
دو: شاخی است که در آن دمیده می شود، تا لشکریان به طور جمعی برای امر خطیری قیام کنند.
دمیدن در صور، هر حقیقتی که داشته باشد، دوبار محقق می شود و لوازم نفخ اول با لوازم نفخ دوم متفاوت است.
«ونفخ فی الصّور فصعق من فی السموات ومن فی الارض الاّمن شاء الله ثمّ نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون.» (زمر / 68)
این آیه تنها آیه ای است که صراحتاً به هر دو نفخ اشاره می کند. بر اساس این آیه، صعق و بی هوش افتادن اهل آسمان و زمین از لوازم نفخ اول است، هر چند پاره ای از موجودات مشمول این حکم نیستند. و از لوازم نفخ دوم به پا خاستن آنان است. اختلاف آثار دو نفخ یاد شده مسلم است و از این رو در آیه ی «ویوم ینفخ فی الصّور ففزع من فی السموات ومن فی الارض الاّ من شاء الله، وکل اتوه داخرین.»(355) (نمل / 87) اختلاف شده که آیا منظور نفخ اول است یا دوم. عده ای می گویند: مراد آیه نفخ اول است که همه ی زندگان می میرند، چرا که صعق و مرگ که نتیجه ی هراس است در آیه ی سوره ی زمر بر نفخ اول مترتب شده است. گروهی دیگر بر این باورند که مراد آیه نفخ دوم است، به دلیل ذیل آیه (و جملگی با زبونی رو به سوی او آورند) و هم چنین هراسناک بودن در نفخ دوم است، زیرا در نفخ اول میراندن دفعی است و مجالی برای خوف و هراس نیست. در جمع این قول می توان گفت که آیه اصل نفخ را که از علایم قیامت است بیان می کند و از این رو آثار نفخ اول و دوم را در کنار یک دیگر ذکر می کند.
اما به نظر می رسد بیش تر آیاتی که دمیدن در صور را بیان می کند، ناظر به نفخ دوم و لوازم آن است:
ونفخ فی الصّور فاذا هم من الاجداث الی ربّهم ینسلون.» (یس / 51)
ونفخ فی الصّور فجمعناهم جمعاً.» (کهف / 99)
یوم ینفخ فی الصّور فتأتون افواجاً.» (نبأ / 18)
فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ ولایتساءلون.» (مؤمنون101)
از پاره ای روایات بر می آید که میان نفخ اول و نفخ دوم فاصله ای وجود دارد. نفخ اول را فرشته ای به نام اسرافیل انجام می دهد که بدین وسیله همه ی اهل آسمان فرشتگان و نفوس سعید برزخی) و همه ی اهل زمین و خلاصه هر صاحب روحی می میرد البته، همان طور که گذشت مرگ به معنای نابودی و زوال نیست) آن گاه خداوند اسرافیل را می میراند و حوادثی چون حرکت کوه ها و به تب و تاب افتادن آسمان ها و بسط زمین و تبدیل آن به زمین پاکی که معصیتی روی آن صورت نگرفته است و هیچ کژی و اعوجاج ندارد در این فاصله اتفاق می افتد. سپس خداوند ندا می دهد که امروز فرمان روایی از آن کیست؟ اما پاسخی نمی آید و خداوند خود پاسخ می گوید: از آن خداوند یکتای قهار است. در این هنگام نفخ دوم به دست خداوند انجام می شود و اهل آسمان و زمین زنده می گردند تا به حساب آن ها رسیدگی شود.
بر این اساس، آیه ی «فاذا نفخ فی الصّور نفخة واحدة. وحملت الارض والجبال فدکّتا دکّة واحدة. فیومئذ وقعت الواقعة» (الحاقه / 15 ـ 13) به نظر می رسد که نفخ اول یا مانند آیه سوره ی نمل اصل نفخ را که از مختصات قیامت است بیان می کند. بنابراین مردن صاحبان روح و برچیده شدن وضع کنونی عالم طبیعت از لوازم نفخ اول، و زنده شدن خلایق و جمع شدن و گروه گروه گشتن آنان برای محاسبه و ظهور فرمان روایی خداوند برای همگان از لوازم نفخ دوم است. و قوّت و صولت نفخ اول و دوم به گونه ای است که در تحقق لوازم آن ها نیازی به تکرار نفخ نیست و از این رو به صفت «واحدة (یک بار)» تأکید شده است.
اما نفخ صور با تعبیرهای دیگری نیز در قرآن کریم وارد شده است:
« فاذا نقر فی النّاقور.» (مدثر / 8)
نقر به معنای کوبیدن است و ناقور چیزی است که برای صدا کردن بر آن می کوبند.
واژه ی صیحه، که به معنای فریاد بسیار بلند و شدید است، کمابیش همان معنای نفخ صور را بیان می کند. در موارد سیزده گانه ای که این واژه در قرآن به کار رفته است، غالباً در مورد عذاب امت های پیشین و تحقق قیامت است.
«واستمع یوم یناد المناد من مکان قریب. یوم یسمعون الصّیحة بالحقّ، ذلک یوم الخروج.»(ق / 42 ـ 41)
در این آیه، مراد از ندا نفخ صاحب صور است و نزدیکی وی به سبب احاطه اش بر موجودات می باشد و از این رو نسبتش با همه یکسان است وبه کسی نزدیک تر از دیگری نیست. و هم چنین است تعبیر «صاخّة» و «زجرة» در آیات:
« فاذا جاءت الصّاخّة.» (عبس / 33)
« فانّما هی زجرة واحدة. فاذا هم بالسّاهرة.» (نازعات / 14 ـ 13)
اما همان طور که ملاحظه شد، عده ای از حکم صعق و میرانده شدن و هراس و خوف که از لوازم نفخ اول و دوم است، استثنا شده اند. بنابر یک نظر، اینان کسانی هستند که قیامت آن ها در حیات دنیوی و قبل از مرگ برپا شده است; یعنی بندگان خالص خداوند که توجهی به ذات خویش و محبتی به بقا ندارند، بلکه نظر ایشان به نور جمال و کبریایی جلال خداوند است و از این رو از نفخ اول دگرگونی در آن ها حاصل نمی شود و در نفخ دوم به مرتبه ای والاتر از حیات پیشین بار می یابند. به تعبیر دیگر اینان کسانی اند که دنیا و آخرت ایشان متحد شده، عمل و ثواب ایشان هم یکی است.
« اعبد الله لا لرغبة ولا لرهبة بل انه اهل لان یعبد وانی اهل لان اعبد.»
« وما تجزون الاّ ماکنتم تعملون. الاّ عبادالله المخلصین.» (صافات / 40 ـ39)
قرآن کریم در وصف این گروه می فرماید:
« انّ الّذین سبقت لهم منّا الحسنی اولئک عنها مبعدون. لایسمعون حسیسها وهم فی ما اشتهت انفسهم خالدون. لایحزنهم الفزع الاکبر... .» (انبیاء / 103 ـ 101)
شاید این دسته همان کسانی باشند که از بازخواست و حساب رسی معاف شده اند:
« فانهم لمحضرون. الاّ عبادالله المخلصین.» (صافات / 128 ـ 127)
و شیطان نیز هرگز امید به چنین بندگانی نمی بندد. زیرا که کم ترین شایبه ی شرک و خودپرستی در جان و دل آنان رخنه نکرده است.
« قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین. الاّ عبادک منهم المخلصین.» (ص / 83 ـ82)
به همین خاطر در پاره ای از روایات وارد شده است که وقتی (پس از نفخ اول) خداوند می پرسد که امروز فرمان روایی از آن کیست؟ ارواح انبیا و حجج معصوم او می گویند: ازآن خداوند یکتا و قهّار است.
« ویقول الله عزّوجلّ: «لمن الملک الیوم»، ثمّ تنطق ارواح انبیائه ورسله وحججه فیقولون: لله الواحد القهار.
همان طور که گذشت، پس از نفخ اول که همه ی موجودات صاحب روح چه در دنیا و چه در برزخ و چه در زمین و چه در آسمان به حالت صعق و بی هوشی می افتند و می میرند، حوادثی در عالم طبیعت رخ می دهد و نظام کنونی عالم دگرگون می شود. قرآن کریم وضعیت کوه ها، آسمان ها، دریاها، اختران و کواکب، زمین، خورشید و ماه را در چنین مقطعی بیان می کند. درباره ی نقش کوه ها در زمین می فرماید:
« والجبال اوتاداً.» (نبأ / 7)
« والقی فی الارض رواسی ان تمید بکم.» (لقمان / 10)
این کوه های عظیم و شامخ که نماد قدرت و استواری اند، در هنگام ظهور قیامت با اضطراب و رانش شدیدی از جای خود کنده می شوند و به حرکت در می آیند; حرکتی که هم چون حرکت ابرها در آسمان است:
« واذا الجبال نسفت.» (مرسلات / 10)
« وتسیر الجبال سیراً.» (طور / 10)
« وتری الجبال تحسبها جامدة وهی تمرّ مرّ السّحاب.» (نمل / 88)
و شاید در همین هنگام است که چونان پشم زده شده می گردند و به سان ریگ ها روان می شوند.
« وبسّت الجبال بسّاً. فکانت هباء منبثّاً.» (واقعه / 6 ـ 5)
« وتکون الجبال کالعهن المنفوش.» (القارعه / 5)
« یوم ترجف الارض والجبال وکانت الجبال کثیباً مهیلا.» (مزمل / 14)
و از آیات دیگر استفاده می شود که همواری زمین، پس از به حرکت درآمدن کوه ها و خُرد شدن آن هاست، به طوری که با زایل شدن کوه ها و برآمدگی ها، زمین آشکار و هموار گشته بی آنکه حجاب و حایلی در آن وجود داشته باشد:
«ویوم نسیّر الجبال وتری الارض بارزة.» (کهف / 47)
« ویسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربّی نسفا. فیذرها قاعاً صفصفاً. لا تری فیها عوجا ولا امتا.» (طه / 107 ـ 105)
کوه های راسخی که هیچ نیرویی چون بادهای سهمگین نمی توانست آن ها را تکان دهد، در اثر حرکت و کوبیده شدن به سرابی وهمی تبدیل می شوند که هیچ نشانی از کوه بودن ندارند.
« وسیرت الجبال فکانت سراباً.» (نبأ / 20)
اما زمینی که خداوند آن را برای آدمیان قرارگاهی رام گردانیده و به سان فرشی آن را گسترانیده است، در روز قیامت زلزله ای شدید آن را فرا گرفته سخت درهم می کوبد.
« اذا زلزلت الارض زلزالها.» (زلزال / 1)
از آنجا که ضمیر «زلزالها» به زمین باز می گردد، احتمال دارد که اشاره ی آیه به زلزله ای مخصوص زمین باشد.
« اذا رجّت الارض رجّاً.» (واقعه / 4)
« کلاّ اذا دکّت الارض دکّا دکّاً.» (فجر / 21)
بر اساس آیات دیگر، در روز قیامت زمین کشیده می شود و به زمین دیگری تبدیل می گردد.
« واذا الارض مدّت. والقت مافیها وتخلّت.» (انشفاق / 4 ـ 3)
« یوم تبدّل الارض غیر الارض والسموات وبرزوا لله الواحد القهّار.»(ابراهیم 48)
از این آیات چنین به نظر می رسد که با برچیده شدن عالم طبیعت، نظام حاکم بر آخرت، غیر از نظام موجود در دنیاست. آخرت مقصد عالم طبیعت است، نه عین آن. از این رو نه آسمان آخرت هم چون آسمان دنیاست، و نه زمین آن همانند این زمین، نه بوستان هایش شباهتی به بوستان های دنیا دارد و نه آتشش به سان آتش دنیاست; هر چند که بی ارتباط با یک دیگر نیستند. زمین آخرت غیر از زمین دنیاست، و برای دنیا زمینی است نه مانند آنچه برای آخرت است. فهم ما از زمین و دیگر موجودات عالم طبیعت اندک توانی برای فهم زمین و دیگر موجودات عالم آخرت در اختیار ما می نهد. اما
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 84 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 151 |
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اهل تحقیق در اسم «الله» با هم اختلاف دارند که آیا از معنایی مشتق شده است یا نه؟ عده زیادی از آنها معتقدند که از معنایی اشتقاق پیدا نکرده است و اسم «الله» فقط به خداوند سبحان اختصاص دارد، و همانند اسم علم در مورد غیر خداوند می باشد و هنگامی که این لفظ به گوش اهل معرفت می رسد، فهم و علم آنها به سراغ معنایی غیر از وجود خداوند سبحان نمی رود. و حق این کلمه آن است که همراه با شهود قلبی باشد، لذا انسان هنگامی که با زبانش «الله» گفت و یا با گوش خود آن را شنید، با قلبش هم شهادت به «الله» بدهد.
و همچنان که این کلمه به معنایی جز «الله» دلالت نمی کند، مشهود گوینده آن نیز نباید جز «الله» باشد، پس با زبانش «الله» بگوید و با دلش به «الله» علم پیدا نماید و با قلب خود «الله» را بشناسد و با روح خود «الله» را دوست بدارد و با باطنش «الله» را ببیند و با ظاهر خود در پیشگاه خداوند تملق نماید و با سر خویش، به حقیقت «الله» برسد و احوال خود را برای «الله» و در راه او صرف نماید به گونه ای که در اعمالش، نصیب و بهره ای جز برای خدا نباشد و هنگامی که در نزدیکی حالتی قرار گرفت که محو در «الله»، برای او و به وسیله او شد، خداوند سبحان، با رحمت خویش، جبران نقایص او نموده و با گفتن «الرحمن الرحیم» موجب می گردد که جلوی تلف شدن آنها گرفته شده و باقی بمانند و قلبهایشان پاکیزه گردد، لذا لطف و مهربانی، سنتی از جانب خداوند سبحان است تا اولیاء او به طور کلی فانی نشده و از بین نروند.
آیه 1 و2: الم* الله لا اله الا هو الحی القیوم
با گفتن «الف» اشاره به این نمود که در همه حالات، تو را کفایت می کند، زیرا تو در اسارت غفلت بوده و صلاح و رشد خود را نمی توانی پیدا نمایی و او نقایص تو را برطرف کرده و یاری او تو را کفایت می نماید، پس بدون درخواست تو- بلکه بدون اینکه از حالت خبر داشته باشی- تو را کفایت می نماید، بدون اینکه بفهمی و به تو عطا می نماید، بدون اینکه درخواست نمایی.
«لام»، اشاره به لطف او به توست در نهان سر و درون تا جایی که محل منت را بر تو آشکار نمی نماید، مکانی که تو را در آنجا تثبیت و پابرجا نموده است. و «میم» اشاره به موافقت جریان تقدیر الهی با متعلقات خواسته ؟؟ اولیاء الهی است، لذا در دنیا چیزی حرکت نمیکند و ذره ای ظاهر نمی شود، مگر اینکه مورد رضایت آنهاست، تا جایی که اگر فردی در مورد سخن خداوند یعنی «کل یوم هو فی شأن[1]» بگوید: مقصود از شأن در این آیه، محقق کردن مراد و مقصود اولیاء الهی است، سخنی دور از حقیقت بیان نکرده است.
و گفته می شود: از قلبت- با شنیدن این حروف مقطعه که برخلاف عادت مردم در محاوره و گفتگوست- که قلب از موهومات و معلومات خالی شد و سر و باطن از امور عادی و معهود پاک شد، این اسم یعنی «الله» بر قلب مقدس از هر بیگانه و باطن پاک شده از هر کیفیتی، وارد می گردد، پس فرمود: «الم الله لا اله الا هو الحی القیوم» او، کسی است که کار لهو نمی کند تا شما را از یاد ببرد و کار سهو نمی نماید تا از انجام کارهایش جا بماند، لذا او در همه احوال، مراقب سر و باطن شماست، اگر در خلوت باشید، مراقب شماست و اگر در میان مردم هم باشید، باز مراقب شماست و به طور خلاصه- در هر حالتی که باشید- او علاقمند به شماست.
(قسمتی از) آیه3: نز علیک الکتاب بالحق
ای محمد (ص) تو نمی دانی که کتاب چیست و قصه دوستان را نمی دانی، اما خداوند از روز ازل تو را اختیار نمود و به تو امری را القا کرد که منشأش عجیب، برهانش آشکار و محل و مکانش عزیز است.
(ادامه) آیه3: مصدقاً لما بین یدیه
یعنی آنچه را که به تو وعده داده، در کتاب، بر زبان انبیاء (ع) محقق نموده است.
(ادامه) آیه 3 و (قسمتی از) آیه4: و انزل التوراه و الانجیل* من قبل هدیً للناس و انزل الفرقان
یعنی ما هر چند که قبل از تو کتابهایمان را بر پیامبران نازل کردیم، اما در هیچ کتابی، از نام و یاد تو خالی نگذاشتیم، سراینده آنها (عرفا) گفته است:
و در نزد من برای دوستانی که غایب هستند
ورق هایی است که عنوان آن، ذکر و یاد توست
و همچنان که به واسطه تو، نور انبیاء را کامل و تمام کردیم، با یاد تو، همه آنچه را که از ذکرها نازل کرده بودیم، زینت دادیم.
(ادامه) آیه4: ان الذین کفروا بآیات الله لهم عذاب شدید و الله عزیز ذوانتقام
و او در نهایت حجاب است، اما آنها درک نمی کنند و خداوند بر اولیایش عزیز بوده و از دشمنانش، انتقام گیرنده است، عزیزی است که هر فردی او را می خواهد، اما- در بیشتر وقت ها- کسی او را نمی یابد.
آیه5: ان الله لایخفی علیه شیئ فی الارض و لا فی السماء
بنده هیچ نفسی نمی کشد مگر اینکه خداوند سبحان و متعال، آن را محاسبه می نماید و در آسمان و زمین هیچ ذره ای حاصل نمی گردد مگر اینکه خداوند سبحان، ایجاد کننده و خالق آن است و هیچ کس، به صفتی متصف نمی گردد مگر اینکه او متولی آن است.
مطالب فوق برای عموم مردم بود، اما برای خواص: هیچ کس حاجتی را به سوی او نمی برد مگر اینکه او برآورده کننده آن است و هیچ فردی در سیر نزولی به او رجوع نمی کند، مگر اینکه او آن را کفایت می کند.
(قسمتی از) آیه 6: هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء
این مسئله در موردی است که از جهت خلقت زایل نشده باشد، و او کسی است که از روز ازل، حالات شما را هر طور که خواسته، مقدر نموده است و این مورد، در جایی است که از جهت قضا و قسمت، زایل نگردیده است.
(ادامه) آیه6: لا اله الا هو العزیز الحکیم
حکم او به دنبالش نقص نمی آید و مقدرات او در معارضه با اهمال و ترک قرار نمی گیرد.
آیه7: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی اللم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولو الالباب.
خطاب به آنان را به دو نوع انجام داد، یک بخش که ظاهر بوده و تنزیلش واضح است و بخشی دیگر برای محفوظ نگهداشتن اسرار از فاش شدن آن برای بیگانگان است. روش علماء، یافتن معنای آیات بر طبق اصول و مبانی آن است، آنچه را که وفق آن باشد، قابل قبول و چیزی که فکر و اندیشه در آن راهی ندارد به عالم غیب واگذار می کنند.
و راه اهل اشاره و فهم، شنیدن با حضور قلب است، لذا آنچه که از روشنایی های تعاریف به فهم های آنها خطور می کند، اشارات کشف را بر آن بنا می کنند.
اگر از آنها خواسته شد که به ستر و پوشش و طی کردن سر و باطن ادامه دهند، از حرف زدن پرهیز می کنند، و اگر به آنها دستور داده شد که اظهار نموده و منتشر کنند، حق را بیان نموده و چیزهایی را که در عالم غیب دیده اند، بیان می کنند، اما کسانی که مؤید به نور بصیرت هستند، با شعاع خورشید فهم، روشن می گردند و اما افرادی که لباس شک پوشیدهاند و از لطایف حقیقت محروم شده اند، احوال آنها تقسیم گردیده و ظن و گمان به سوی آنها حمله ور می شود و در وادی شک و تردید رها می گردند و جز به جهل و شک آنها چیز دیگری اضافه نمی شود.
سخن خداوند که فرمود: «و ما یعلم تأویله الا الله» یعنی و کسی که علم خود را از خدا بداند، ایمانش بدون احتمال وجود ذهن هایی است که تأویل را جایز بداند بلکه بالاتر از این، بدون اینکه تصریح به ظهور این امر نماید. اما افرادی که صاحب عقل های روشن می باشند، به جهت ظهور دلایل و احکامی که تحصیل کرده اند، متذکر این مسئله هستند.
آیه8: ربنا لاتزع قلوبنا بعد اذهدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب
به قربشان اضافه نگردید مگر اینکه ادبشان افزون شد و پناه بردن به دوری از اسباب مادی و دنیوی، قوی ترین وسیله برای رعایت ادب است.
آیه9: ربنا انک جامع الناس لیوم لاریب فیه ان الله لایخلف المیعاد
امروز، دوستان را بر سفره قرب جمع نمود و فردا (روز قیامت) همه را در محل دادن پاداش و کیفر جمع می کنند، امروز باطن ها را برای کشف جلال و جمال جمع می کند و فردا (روز قیامت) بدنها و ظواهر را برای دیدن حالات و سختی آنچه که از آن احوال خبر داده، جمع خواهد نمود.
آیه10: ان الذین کفروا لن تغنی عنهم اموالهم و اولادهم من الله شیئاً و اولئک هم وقود النار
نه فدیه ای به حال آنها سودی دارد و نه ثروت می تواند عذاب را از آنها دفع نماید و نه مالی از آنها قبول می گردد و نه حجابی از آنها مرتفع می شود و نه حرفی از آنها شنیده می شود، به وسیله آنها آتش جهنم شعله ور می گردد و طرد نمودن دردناک و دوری و آتش داغ برای آنان است.
آیه11: کدأب آل فرعون و الذین من قبلهم کذبوا بآتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شدید العقاب
بر اساس سنت بر تجاوز اصرار ورزیدند و ما هم بر طبق سنت خویش بر انتقام از آنها ادامه دادیم، و نه به خاطر اصرار قلع و قمع گردیدند و نه در بخشش طمع ورزیدند، و به خدا قسم که آنها کسانی بودند که بر انجام کارهای خود احساس ندامت کرده و حسرت خوردند، اما موقعی که در را بسته یافتند و دیگر پشیمانی آنها قابل قبول نبود.
آیه12: قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون الی جهنم و بئس المهاد
خداوند به آنها خبر داد که در آن دنیا، سخن گفتن حق را با خود از دست می دهند و در این دنیا هم لذتی از زندگی نمی برند و آنان کسانی هستند که اگر در آخرت از شدت کیفر دیدن، آتش آنها را در بر بگیرد، برایشان سنگین تر است از اینکه در دنیا از خداوند در غیبت به سر برده و دچار حالت تفرقه شوند، اما آنها چشم بصیرت نداشتند و عذاب دردناک را حس نکردند.
آیه13: قد کان لکم فی فئتین التقتافئه تقاتل فی السبیل الله و اخری کافره یرونهم مثلیهم رأی العین و الله یؤید بنصره من یشاء ان فی ذلک لعبره لاولی الابصار
اگر خداوند انجام کاری را اراده نماید، جمعیت زیادی را در چشم گروهی کم جلوه داده و جمعیت کمی را در چشم گروهی دیگر، زیاد جلوه می دهد و موقعی که چشم بصیرت افرادی را بپوشاند، چشم تیزبین ظاهری به حال آنها سودی نخواهد داشت و هنگامی که چشم باطن عده ای را باز نماید، مسدود کردن چشم ظاهری به حال آنها ضرری نخواهد زد.
آیه 14: زین للناس حب الشهوات من الناس و البنین و القناطیر المتقنطره من الذهب و القضه و الحین المسمومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیاه الدنیا و الله عنده حسن المآب
برخی از مصداق های شهوت و خواسته را بیان نمود، در حالی که مصداق های دیگر نیز در همین معنا و راستا می باشند و فی الجمله، چیزهایی که انسان را از شهود حق در حجاب نگه می دارد، در این آیه بیان شده است.
و سخت ترین مانع در این راه، شهوت خفی است و انجام عبادات به گونه ای که خود شخص از آن لذت ببرد، در نزد عرفا، از جمله موارد شهوت خفی شمرده می شود. از جمله مقاطع مشکل این راه، توقف کردن به آن چیزی از مراتب رب است که نصیب فرد میگردد، مثل اینکه خداوند در حالی که با تو نجوا می کند، به تو نزدیک می شود، و او با هر لطفی، تو را تصفیه می نماید و در ذیل آن نیرنگ های مخفی وجود دارد. و شخصی که به سعادت برسد، شاهد جلال و جمال او خواهد بود در حالت ثابت شدن دراحوالات لطیفش به وسیله او، و آنچه که از فضل و اقبال خداوند به او اختصاص می دهد.
آیه 15: قل أ انبئکم بخیر من ذکلکم للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد
خداوند در این آیه، فضیلت و برتری اهل تقوا را بر صاحبان امور دنیوی بیان کرده و فرموده: گروه دوم، تبعیت از آرزوها و هواهای نفسانی کردند و گروه اول دارای درجات عالی هستند و خداوند به بندگانش آگاه است، هر گروهی را به مقصدش و هر دسته ای را به آنچه که نسبت به آن شایستگی دارد، می رساند.
آیه16: الذین یقولون ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار
یعنی به طور کلی به سوی ما منقطع می گردند و با یاد رنج ها و مصیبت ها، در پیشگاه ما به تضرع و زاری می پردازند، اینها از سوی ما به قرب و درجات خاص و بلندمرتبه و قسمتهایی که مورد رضایت باشد، خواهند رسید.
آیه17: الصابرین و الصادیقن و القانتین المنفقین و المستغفرین بالاسحار
صبر به معنای حبس کردن نفس است و دارای سه مرتبه می باشد:
1- صبر بر آنچه که به بنده دستور داده شده است، 2- صبر از آنچه که از آن نهی شده است و 3- صبر به معنای ایستان تحت جریان حکم الهی بر طبق آنچه که او اراده می کند، یا در از دست دادن محبوب یا هجوم آنچه که بنده توانایی مقابله با آن را ندارد.
حال اگر بنده، از این صفت ترقی کرد- بدین معنی که مشقت یا راحتی به او نرسید- این مرتبه، رضا نامیده می شود، نه. و گفته می شود: اینها کسانی هستند که بر امر خداوند صابر بوده و بر آنچه که با خداوند پیمان بسته اند صادقند. و آنها اطاعت کننده و تواضع کننده هستند با جانهایشان، از طریق استقامت کردن در راه محبت الهی و آنها، استغفار کننده اند از همه آنچه که انجام داده اند، چرا که در راه خدا، خود را مقصر می دانند.
و گفته می شود: با قلبهایشان صابر، و با روحشان صادق، و با نفس هایشان متواضع و با زبانشان استغفار کننده اند.
و گفته می شود: بر صدق مقصد و هدف خود صابر، در عهدها صادق و با حفظ حدود، اطاعت کننده و بر اعمال و احوال خود هنگام استیلای سلطنت توحید، استغفار کننده میباشند.
و گفته می شود: «صابرین»، افرادی هستند که بر طلب و خواسته خود صبر کرده اند و از صحنه فرار نکرده و از خستگی خشمگین نشده و از هر راحت و خواسته ای هجرت نمودند. و بر مصیبت ها صبر کردند و شکایت کردن را کنار گذاشتند تا به مولای خود رسیدند و چیزی از موانع دنیا و آخرت نتوانست راه آنها را به مقصد مصدود نماید.
و «صادقین»، افرادی هستند که در طلب خود صداقت داشتند و قصد آن را نمودند و از خود صداقت نشان دادند تا وارد گردند و باز هم صداقت به خرج دادند تا دیدند و باز هم صداقت نشان دادند تا یافتند و باز هم صداقت از خود نشان دادند تا اینکه دیگر خود را ندیدند، لذا ترتیب آن عبارت است از قصد، ورود، شهود، وجود و خمود.
و «قانتین» کسانی هستند که ملازم درگاه الهی گردیدند و بر خوردن اندوه و ناراحتی متداومت نمودند، و چیزهای دوست داشتنی را ترک نموده و صحبت و همراهی را کنار گذاشتند تا به قرب الهی رسیدند.
و «منفقین» اشخاصی هستند که ابتدا از حیث عمل با نفس خویش بخشش نمودند، آنگاه در حد توان خود از اموالشان بخشیدند و سپس با قلب های خود به وسیله درستی حالشان بخشش کردند و در نهایت، با ترک گفتن همه حظ و بهره های دنیوی و اخروی بخشیدند تا در قرب و وصل الهی مستهلک شوند، به خاطر اموری که آنها را به استیصال و بیچارگی کشاند و آنها را از بیخ و بن ریشه کن نمود.
و «مستغفرین» (استغفار کنندگان) از همه اینها، هنگامی که موقع سحر یعنی ظاهر شدن روشنایی به حالت صحو بازگشتند و آن، فجر و طلوع قلبهاست که با وجود آن، فجر دیگری در اقطار زمین ظاهر نخواهد شد.
(قسمتی از) آیه18: شهد الله انه لااله اله هو
یعنی خدا می داند و خبر می دهد و حکم می کند که خدایی جز او نیست، و این شهادت حق برای حق است که او حق می باشد، و اول کسی که شهادت به الله داد، خود او بود، و او در روز ازل با قول و کلام و خطاب خود به این امر شهادت داد و از وجود یگانه و بی نیاز بودن و کمک پایدار و ذات دایم و جلال سرمدی و جمال ابدی خویش خبر داد و فرمود: «شهد الله» سپس در ابدیتش، خداوند شهادت می دهد یعنی برهان ها را بیان کرده و دلایل یقین را ثابت نمود و آیات و نشانه ها را روشن کرد و دلایل و برهان ها را واضح نمود. لذا هر جزئی از هر آن چه خلق کرده و آفریده و از عدم ظاهر نموده و برهر چه از صفات ذاتیه حاصل کرده، از موجودات عینی، و آثاری که در وجود آنها مضمحل نموده و وجودهایی که قابلیت ملاقات با حق را دارند و صفت هایی که در آنها به وجود می آید- او روشن کننده وجود خود و واضح کننده ربوبیت خویش است و بر قدمت خود، شاهد بوده و برای عقول خبر داده که واحد عزیز و ماجد بوده و به بزرگی قدر خود و کمال عزت خویش شهادت داده، زمانی که انکار و کوشش خلقی نبود و عرفانی برای مخلوقی وجود نداشت و عقل و وفاق و کفر و حدثان و غیر و الحاد و شرک و فهم و فکر و آسمان و فضاء و ظلمت و روشنایی نبود و راهی برای پیوستن زوجها (شیء و ضد آن) وجود نداشت و فضل و بخششی به خاطر اختلاف آفت ها نبود.
(ادامه) آیه 18: و الملائکه
شهادت خویش به وحدانیتش را با شهادت فرشتگان تأیید ننمود بلکه آنها را مؤید و سعادتمند نمود موقعی که به آنها توفیق داد و راهنمایی کرد تا به او شهادت دهند، و آنها را به شناخت وحدانیت خود ارشاد نمود.
(ادامه) آیه18: و اولوا العم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم
و صاحبان علم، همان اولیاء بنی آدم هستند، زیرا بزرگی قدرت او را درک کردند و صفت عزت او را فهمیدند و خداوند هم آنها را گرامی داشت به گونه ای که شهادت خود را با شهادت آنان همراه ساخت، و آنها هم از روی شهود عینی و واقعی شهادت دادند، نه از روی ظن و گمان، اگر آنها- امروز در این دنیا- خداوند را از روی ضرورت و به صورت حسی درک نکرده بودند، از روی ظن و حدس به او اعتقاد پیدا نمی کردند، خداوند خود را به آنها شناساند و آنها هم او را شناختند، و خداوند آنها را شاهد بر خود قرار داد و به همین جهت، آنها شهادت دادند و اگر خداوند به آنها نفرموده بود که چه کسی است، آنها نمیتوانستند بفهمند که خداوند کیست.
و اما علماء با روشنی عقل های خود شهادت می دهند و موحدان بعد از خمودشان شهادت می دهند، همچنان که گفته شده:
افرادی که با قهر الهی مستهلک شده اند، به تحقیق که مردند
و بعد از فنا شدنشان، در مورد توحید به سخن در آمدند
و لذا کسی که آنها را به جریان درمی آورد، غیر آنان را برای خودشان آشکار نمی نماید، و آن فردی که قیام کننده از طرف آنها می باشد به آن وضعیتی که در آن قرار دارند، غیر خود آنهاست، آنها وجود داشتند، اما وی آنها را آشکار نمود، سراینده آنها (عرفا) گفته است:
نامه من به سوی شما، یک شب بعد از مرگ من آمد
و من نمی دانستم که بعد از مرگم می توانم بنویسم
و صاحبان علم دارای سلسله مراتب می باشند: 1- دانشمندی که صفتش، وفاق و رهبانیت است، 2- عالمی که وصفش فناء و ربانیت می باشد، 3- صاحب علمی که احکام حلال و حرام الهی را می شناسد، 4- عالمی که اخبار و سنت ها و آثار خداوند را می داند، 5- دانشمندی که علم به کتاب الهی و تفسیر و تأویل و محکم و تنزیل آن را دارد، 6- صاحب علمی که صفات و ویژگی های الهی را می داند و دلایل و برهان های الهی و وحدانیت او را سخنان خود تقویت می نمایند، 7- عالمی که مورد لطف الهی قرار می گیرد تا اینکه خداوند او را در محضر خویش حاصر می کند، سپس او را به حالت مکاشفه می رساند و آنگاه مورد قهر الهی قرار می گیرد، و در نتیجه اسم او باقی و وجودش محو می گردد و حکم الهی وارد شوند و کوبنده و بنده محو و نابود شونده است، سراینده آنها (عرفا) گفته است:
فرزندان حق، صبح کردند در حالی که خالص برای خدا بودند
و ویژگی های خلق در آنها پنهان بود
و اشاره این آیه چیزی جز فانی شدن آنها از احساسشان و هنگام علمشان به نفسهایشان نمیباشد، اما اعمال و وجودشان، مخلوق خداوند است، و آنچه از حالات وجودیشان فهمیده می شود، قبلاً در حکم ازلی الهی وجود داشته است و ذات حق تعالی، وصف به حدوث نمی شود و صفات ذات او نه اتصال به غیر را می پذیرد و نه از ذات وی منفصل میگردد، حق تعالی از هر ضد و مثل و مانند، وصل و فصل، جمع و فرق، عین و خلق، ملک و فلک، رسم و اثر، عبد و بشر، خورشید و ماه، و شبکه و گرد و غبار، منزه و پیراسته است.
(قسمتی از) آیه19: ان الذین عند الله الاسلام
دینی که از ان راضی است و به صاحب آن حکم نموده که بر اساس آن جز اراده و آن را بلند مرتبه می گرداند و با فضل و بخشش با آن برخورد می نماید، دین اسلام است.
و اسلام به معنی اخلاص و تسلیم شدن است، و غیر از آن، مردود بوده و راه نجات بر دارنده آن بسته است.
(ادامه) آیه 19: و ما اختلف الذین اوتوالکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم و من یکفر بآیات الله فان الله سریع الحساب
علم به سوی آنها آمد که برایشان حجت بود، نه معرفتی که همراه با بیان و استدلال باشد، و آنها بر انکار خویش اصرار نمودند، زیرا از محل شهود، در حجاب قرار گرفتند.
آیه20: فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذین اوتوالکتاب و الامیین أاسلمتم فان اسلموا قد اهتدوا و ان تولوا فانما علیک البلاغ و الله بصیر بالعباد
با چشم باطن آنها را مطالعه کن تا حال تو در دیدن اختلافات آنها با یکدیگر، متفرق نگردد، چرا که اگر کسی موجودات را با چشم قدرت الهی بنگرد، متوجه می گردد که ایجاد کننده همه- علیرغم آنچه که به هر یک از آنها اختصاص یافته است- یکی است.
در مقابل صدای بلند، با صدای بلند آنها را بخوان، و شاهد تصرفات ما نسبت به آنها از طریق درون باش و زبان خویش را با نصیحت آنان مشغول کن و قلب خود را از سخن آنان خالی نما و باطن خویش را از دیدن آنها جدا کن، چرا که از امور آنها چیزی را جز ابلاغ وحی به تو تکلیف نکردیم، و ما اجرا کننده امور و ایجاد کننده آنها هستیم.
آیه 21: ان الذین یکفرون بآیات الله و یتقلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم
همانا به افرادی که دچار خذلان و حرمان نمودیم، خبر ده که اعراض ما از آنها ابدی است و حکم سابق و ازلی ما به منتقل شدن آنها از بهشت به جهنم و از خذلان و حرمان به عقوبت و آتش تعلق گرفته است.
آیه22: اولئک الذین حبطت اعمالهم فی الدنیا و الآخره و ما لهم من ناصرین
آنان، کسانی هستند که- امروز، در این دنیا، توفیق اعمال خوب را ندارند و فردا (روز قیامت) هم به آرزوهایشان نخواهند رسید و این بدان جهت است که آنان در هر دو دنیا، یاری ما را از دست داده اند و عزت و قدرت ما را مشاهده ننمودند.
آیه 23: الم تر الی الذین اوتوا نصیباً من الکتاب یدعون الی کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولی فیق منهم و هم معرضون
تو را امتحان کردیم به دعوت افرادی که در علم ازلی ما ثبت شده که آنها دعوت را اجابت نمی کنند، و لذا بر آنچه در مورد آنها به تو امر کردیم، صبر نما و من بدی حال آنان را میدانم، به درستی که آنها از اجابت دعوت تو روی گردان هستند، زیرا آنها حسن تجلی را از طریق اراده ازلی ما از دست دادند.
آیه24: ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودات و عزهم فی دینهم ما کانوا یفترون
در دنیا آنها را به سنت استدراج عقوبت نمودیم به گونه ای که برای خودشان، حکم به نجات و تخفیف عذاب نمودند و به زودی خواهند دانست که بلایی بر آنها مضاعف گردیده و آنان گمان می کردند که جایگاهی دارند، بدانید که آنها دروغگو هستند. خطاکاران، حکم اشتباهی را تصور می کردند.
آیه 25: فکیف اذا جمعناهم لیوم لاریب فیه و وفیت کل نفس ما کسبت و هم لایظلمون
این آیه، سخن تعجب آمیز است نسبت به آنچه به آن خبر داده است از بزرگی امر و بلندای شأن و مرتبه هنگام بهت عقول آنان و وحشت باطنهایشان و عدم برآورده شدن دعاهایشان و کنده شدن قلوب آنها از جایگاهشان و حالت احتضار آنان، سپس آنچه که از حساب و عتاب، و عذاب و عقوبت، و عدم احترام و اجابت دعوت، و آنچه در این راستاست به آنها خواهد رسید.
و قیامت کفار، روز محشر، و قیامت دوستان هنگام وقت[2] است و شرح این مسئله، تفسیر طولانی می طلبد.
(قسمتی از) آیه26: قل اللهم مالک الملک
«اللهم» معنایش یا الله است و میم آخر آن، بدل از حرف نداء یعنی یا می باشد. در این آیه، خداوند چگونگی ثنا گفتن بر حق را تعلیم داده است یعنی توصیف کن مرا به آنچه که از بزرگی قدر و اندازه، مستحق آن هستم، پس بگو: ای صاحب ملک و پادشاهی، تو شریک و کمک کننده و پشتیبان و همتایی نداری و کسی در ذات، همتای تو نیست و در ملک و پادشاهی تو کسی بهره و سهمی ندارد و در خلق کردن، شخصی معارض تو نیست.
(ادامه) آیه26: تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء
تا بدانیم که ملک و پادشاهی برای اوست و پادشاه از جنس مخلوقات، در مقابل او تواضع می کند، و فردی که پادشاهی از او گرفته شده، از کسانی است که بر خداوند تکبر ورزیده، بنابراین زیبایی خلق در تواضع آنها برای حق و عزتشان در محو شدن آنان در او، و بقای آنها در فنا شدنشان در اوست.
(ادامه) آیه26: و تعز من تشاء
یعنی با عزت ذاتی، هر کس را بخواهد عزت می بخشد.
(ادامه) آیه26: و تذل من تشاء
یعنی با خذلان و خواری اش، هر کس را بخواهد ذلیل می نماید.
و هر کس را که بخواهد عزیز می کند بدین گونه که او را هدایت می کند تا شاهد خداوند بوده و او را یکتا بداند و هر کس را که بخواهد ذلیل می کند بدین صورت که خداوند را انکار کرده و او را از دست بدهد. با یمن اقبال خود به هر شخصی که بخواهد عزت میبخشد، و با ترس اعراض و دوری از خود، هر فردی را که بخواهد ذلیل می نماید. با انس به خود هر کسی را که بخواهد عزیز می نماید و با وحشت و ترس از خود، هر شخصی را که بخواهد ذلیل می کند. با مشغول کردن به خود، افرادی را که بخواهد عزیز، و با منصرف کردن افراد از خود، آنهایی را که بخواهد، ذلیل می نماید. به وسیله ساقط کردن احکام نفس از افراد، هر شخصی را که بخواهد عزیز و با غالب نمودن پستی نفس، هر فردی را که بخواهد، ذلیل می کند. با طوالع[3] انس، هر کس را بخواهد عزیز و با حوادث ناگوار و کوبنده نفس، هر فردی را که بخواهد ذیل می نماید. با بسط[4] خود، هر فردی را که بخواهد عزیز و با قبض[5] خویش، هر شخصی را که بخواهد، ذلیل می کند.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 37 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 73 |
عنوان تحقیق :
قرآن ،کلام جاودانگی
تقدیم نامه :
تقدیم به آخرین قرآن مجسم
حضرت بقیه ا... الاعظم امام زمان (عج)
چکیده مطلب:
دربارة قرآن کتابهای زیادی نوشته شده است. محققین و نویسندگان قرآن را از جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، ادبی و ... مورد بررسی قرار داده اند و هر یک از زاویه و یا زوایایی به قرآن نگریسته و هر کدام از آنها نکات جالبی را از قرآن به دست دادهاند.
این مجموعه به اطلاعاتی جالب و خواندنی درباره قرآن مجید این کتاب آسمانی ما مسلمانان و معجزه جاودانی رسول اکرم اشاره می کند. مطالبی که هر کس دوست دارد به عنوان علوم قرآنی از آن مطلع باشد، البته گمان نکنید تمام نکات جالب قرآن در این تحقیق آورده شده است، بلکه باید عرض نمایم مطالب این جزوه قطره ای از دریای بیکران قرآن می باشد. همانگونه که نمی توان سر عالم هستی و سیر حیات در آن را در کتابی توصیف نمود، عظمت قرآن را نیز نمی توان در کتابی باز نوشت، مضاف بر این که با دانش کمی که بیشر دارد چگونه می تواند به رموز عالم هستی و همچنین به تمام رموز و نکات قرآن پی ببرد و آن را بازگو نماید؟
مقدمه
قرآن کتاب هدایت و انسان سازی و برنامه زندگی انسان و به ویژه یک مسلمان است. شایسته است از سنین کودکی و نوجوانی، زمینه های آشنایی و بهره وری از آن را برای تمامی انسانهای جامعه فراهم آوریم. دانش آموزان باید علاوه بر یادگیری قرائت قرآن که در دروس تعلیمات دینی و قرآن می آموزند، به صورتهای گوناگون با کتاب خدا آشنا و مأنوس گردند. برای این منظور لازم است، زمینه هایی فراهم آوریم که همراه با درک عظمت این کتاب الهی، بیاموزند که این کتاب باید به عنوان معلم و راهنمای صدیق و همیشگی در زندگیشان حضور داشته باشد.
این جزوه در واقع برای رسیدن به هدف فوق یعنی شناساندن قرآن به نوجوانان و جوانان تهیه شده است. به طور کلی اهم اطلاعات مقدماتی را که شایسته است، یک مسلمان از کتاب دینی و الهی خود داشته باشد را در اختیار شما عزیزان قرار می دهد و باشد که انس با قرآن ، مقدمات حرکت و هدایت آدمی را در صراط مستقیم،دوری از رذائل و آلودگی ها، شکوفا شدن استعدادهای عالیة روحی و ملکوتی و رسیدن به مرحلة کمال انسانی را آسان سازد.
پس شایسته است که دقیقه ای را فرو نگذاریم و از این سرچشمه پاک و گوارای الهی دل و جان خویش را سیراب نماییم.
امید است با مطالعة این تحقیق ، اطلاعات سودمندی را در زمینة قرآن به دست آورید و آغازی باشد برای مطالعه، درک و شناخت و عمل به دستورات قرآن.
فصل اول
قرآن به چه معنی است؟
قرآن در اصل به معنی خواندن است. پس قرآن کتابی خواندنی است باید آن را خواند و در معنایش دقت و تدبیر نمود. بعضی ها در اصل به معنی جمع گرفته اند که اصل (قرءَ ) به معنی جمع است در این صورت می توانند بگویند قرآن یعنی جامع حقایق و فرموده های الهی و نیز گفته اند از آن جهت قرآن نامیده می شود که سوره ها را جمع نموده آنها را به یکدیگر میپیوندد.
قرآن شناسی :
بدون تردید قرآن بزرگترین و آخرین کتاب آسمانی است که بر پیامبر اکرم اسلام، خاتم پیامبران حضرت محمدبن عبدالله (ص) نازل شده است. و بدون تردید وقتی ما می توانیم از قرآن که بزرگترین و عمیقترین کتاب انسان سازی است بهره مند شویم که آن را بشناسیم، و بهترین راه شناخت، آن است که موضوعات آن را جدا جدا مورد بررسی قرار دهیم و با تجزیه و تحلیل عمیق، به اهداف آن دست یابیم. هدف اصلی قرآن، هدایت بیشر به سوی تکامل است، هدایتی که در پرتو آن، رحمت همه جانبه مادی و معنوی برای انسانهای با ایمان به دست می آید، چنانکه در آیه 57 سوره یونس می خوانیم:
یا ایها الناس قد قائتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمه للمؤمنین ؛ ای مردم! اندرزی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است، و درمانی برای آنچه در سینه ها است (شفای دلهای شما) و هدایت و رحمتی است برای انسانهای با ایمان.
در این آیه ، قرآن بعنوان موعظه (نمر کننده مزرعه دل برای کشت بذرهای معنوی) و شفاء و درمان بیماریهای معنوی، و مایه هدایت به راه راست،و سرانجام، رحمت همه جانبه برای انسانها معرفی شده است.
بنابراین قرآن را باید به این عنوان بشناسیم و بپذیریم که یک کتاب کامل انسان سازی است و آنچه در قرآن آمده،همه به نحوی انسانها را به سوی هدایت راهنمایی می کند. تمام آیات، جمله ها و واژه های آن در مسیر هدایت و ساختن انسان کامل به کار رفته است، و از آغاز تا انجام آن، کلمه ای نمی یابیم که در راستای هدایت و انسان سازی نباشد. از سوی دیگر قرآن در مسأله هدایت،یک کتاب کامل است و هیچگونه نقصی در آن نیست. همة ریشه ها، عوامل، زمینه ها ، انگیزه ها و نتایج درخشان سعادت و هدایت را بیان کرده است.
موضوعات متنوع در قرآن:
از آنجا که انسان دارای ابعاد گوناگون است، راههای هدایت او نیز متنوع بوده و ابعاد گوناگون دارد. بر همین اساس کتابی که به عنوان هدایت کامل انسان وضع میشود، باید از همة ابعاد انسان سازی بهره مند باشد.
قرآن یک چنین کتابی است. عوامل و راههای گوناگون هدایت،از عقاید و معارف و اصول و فروع گرفته تا اخلاق و ارزشهای مختلف زندگی را با بهترین بیان شرح داده است و در این راستا از هیچ عامل و قالب سازندگی فروگذار ننموده است از جمله، ارزشها و ضد ارزشها را در قالب داستان، تعیین نموده است.
طبیعتاً یک کتاب کامل انسان سازی نیز باید اینگونه باشد، از یک سو نیروی فکر و اندیشه را بپروراند و از سوی دیگر عواطف و احساسات را حرکت بخشد و در آخر راهکارهای صحیح و بهینهه را ارائه دهد و همچون دریای ژرفی باشد که دارای همه گونه ذخایر و گنجینه است.
قرآن دارای چنین ویژگیهایی است چنانکه امیر مؤمنان علی (ع) میفرمایند:
همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و شگفت انگیز، و باطنی پرمایه و عمیق است. نکات شگفت آور آن فانی نگردد، و اسرار نهفته آن پایان نیابد، و هرگز تاریکیهای (جهل و گمراهی) جز در پرتو آن، برطرف نخواهد شد.
و در مورد دیگر می فرماید:
خداوند سبحان هیچکس را به مطالبی مانند آنچه در قرآن آمده، موعظه نفرموده است. زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله امین او است. بهار دلها و چشمه های دانش در قرآن است، برای قلب و دل جلاء و درخششی جز قرآن نتوان یافت.
نقش داستان ها در سازندگی انسان
یکی از بخش هام مهم قرآن، داستانهای پیامبران و پیشینیان و حوادث عصر نزول قرآن است، به طوری که قسمت بسیار مهم قرآن به بیان سرگذشت پیشینیان اختصاص یافته است، چرا که:
تاریخ حقیقی – دور از خرافات و هر گونه دروغ همچون آیینه صافی است که زشت و زیبا را نشان می دهد، کامیابی ها و ناکامی ها و عوامل و نتایج آنها را ، و به طور خلاصه تمام قامت جوامع انسانی را منعکس می نماید.
تاریخ؛ آزمایشگاه مسایل گوناگون است. چرا که آنچه را انسان در ذهن خود با دلایل عقلی ترسیم می کند، آن را در صفحه تاریخ به صورت عینی می یابد و هیچ چیزی مانند تاریخ، نشانگر واقعیات زندگی به طور ملموس نیست.
داستانهای حقیقی، همان فرازهای تاریخ است. تاریخ مجموعه ای از ارزشمندترین تجربیات پیشینیان را برای ما به ارمغان می آورد و به همین دلیل می تواند نقش سازنده و بسیار اثربخشی در تربیت انسانها داشته باشد.
تاریخ یکی از منابع بزرگ معرفت و شناخت است.
اهمیت تاریخ از این نظر است که کمتر حادثه ای را در زندگی امروز میتوان یافت که نمونه هایی از آن در گذشته نباشد، زیرا تاریخ همواره تکرار می شود و سعادت و شقاوت را به روشنی نشان میدهد.
قرآن که یک کتاب کامل تربیتی است، از تاریخ زندگی پیشینیان، که وسیلة مهم هدایت است،حداکثر استفاده را می نماید، و با نشان دادن الگوها ، در اعماق عواطف نفوذ می کند و موجب تغییر و تحول می شود.
قابل توجه اینکه: داستانهای قرآن، در هر مورد، از بهترین نمونه ها استفاده کرده، و ریشه ها و عوامل و نتایج را همراه خود بیان نموده است و در نتیجه عالیترین درسهای ملموس و روشن را می آموزد.
هدف قرآن از ذکر داستان ها، داستان سرایی و سرگرمی نیست، بلکه از جاذبة داستان که دارای کشش ویژه ای است استفاده کرده، تا اندیشه ها را بارور سازد و موجب عبرت و تحول گردد.
فصل دوم
مبدأ و منشأ نزول قرآن
خداوند در آیاتی از کتاب خود، اصل نزول قرآن و مبدأ نزول آن را که همان اسمهای نیکوی الهی است بیان فرموده که بخش عمدهی این آیات به هفت سوره ای گفته می شود که در آغاز آنها حروف مقطعهی «حم» آمده باشد. این شروع مشترک،نشانگر مضمون مشترک و هدف ویژه ای است که این سوره ها دارند. سرآغاز این سوره ها ،بیان تنزل وحی ،دریافت وحی و محتوای اجتمالی وحی است.
افزون بر این هفت سوره، در سوره های دیگر مانند «واقعه» ، «آل عمران» و «علق» نیز به مسئلهی منشأ و مبدأ نزول قرآن اشاره شده است که نخست به ذکر آیات کریمهی آن سورهها میپردازیم.
آمدن اسمهای نیکوی الهی در آیات قرآن کریم،براساس ارتباط موضوع مطرح شده با آن «اسم » است. اگر در آیه ای «الرحمن الرحیم» آمده و در آیهی دیگر ، «شدید العقاب» «مجازات او شدید است» به دلیل تناسب آن آیات باهر یک از این «اسم های نیکو» است.
در این آیات کریمه، پیش از بیان نزول قرآن، دو اسم «حی» و «قیوم» برای خداوند که نازل کنندهی قرآن است آمده و اشاره به این دارد که نزول قرآن کریم، از مبدأ «زنده و پایدار» است و می فرماید: آن خدایی که زنده و پایدار است و هیچ معبودی نیست مگر او، قرآن و کتاب خویش را در معیت و مصاحبت حق بر تو نازل نمود.
2- فرود آمده از طرف خدای «رب العالمین»
خدای سبحان در سورهی «واقعه» نزول قرآن را از ساحت «رب العالمین» بیان فرموده است: «أنه لقرآن کریم × فی کتاب مکنون × لا یمسه الا المطهرون × تنزیل من رب العالمین » [2]. اگر مقصود از «عالمین» در این آیه، جهانها و عالم ها باشد، معنای این آیهی کریمه آن است که قرآن از سوی پروردگار جهانها و عوالم نازل شده و به همین دلیل، هماهنگ با تکوین و عوامل هستی است. و اگر مقصود از «عالمین»، جهانیان باشد؛ چنانکه در سوره «فرقان» آمده: «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً » [3]، در این صورت، معنای آیه این می شود که قرآن کریم ،از سوی پروردگار جهانیان نازل شده و از این رو برآورندهی نیازهای همهی انسانها در همهی عصرهاست و فطرت آنان را شکوفا می سازد.
جایگاه نزول قرآن
در سورهی «علق » و در آغاز بعثت و رسالت رسول اکرم (ص) چنین آمده است: «اقرأ باسم ربک الذی خلق × خلق الإنسان من علق × اقرأ و ربک الأکرم × الذی علم بالقلم × علم بالإنسان ما لم یعلم». [4].
در این آیات کریمه مبدأ و جایگاه نزول قرآن، خدای «معلم» و «أکرم» معرفی شده و میفرماید: ای رسول ما ! قرآن را به نام پروردگارت که آفرینندهی عالم است،قرائت کن؛ خدایی که آدمی را از خون بسته آفرید؛ بخوان قرآن را که پروردگار تو کریمترین کریمان است؛ خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به آدم آنچه را که نمی دانست، به الهام خود تعلیم داد.
خدای سبحان در آیات دیگری از کتاب خود، فرشتگان حامل قرآن را «کرام برره» معرفی مینماید: «فی صحف مکرمه
موفوعه مطهره × بأیدی سفره × کرام برره» [5].
آیات الهی،در صفحات مکرم نگاشته شده است؛ صفحاتی بلند مرتبه و پاک و منزه که در دست سفیران حق و ملائکهی مقرب و عالی رتبه، و با حسن و کرامتند.
در آیه ای دیگر، قرآن کریم را گفتهی رسول کریم می خواند که : «أنه لقول رسول کریم» [6] و در سورهی «واقعه» خود قرآن را به وصف «کریم» ستوده، می فرمادی: «أنه لقرآن کریم × فی کتاب مکنون». [7].
4- فرود آمده از طرف خدای رحمان رحیم «بخشنده و مهربان»
در سوره «فصلت» که یکی از حوامیم هفتگانه (حوامیم سوره هایی که با حا و میم شروع شدند) است فرمود : «حم × تنزل من الرحمن الرحیم» [8]؛ یعنی این کتاب، از رحمت رحمانی حق نشأت و سرچشمه گرفته و از رحمت رحیمیه خداوند تنزل یافته است. مقصود از این رحمت، رحمت عاطفی نیست؛ زیرا آن رحمت، به دلیل انفعالی بودنش ملازم با نقص است چه اینکه به جهت عاطفی بودن ، نیاز به چیزی دارد که عاطفه برانگیز باشد و احساسات و عاطفه های شخص را برانگیزد و او را به رحمت وادار نماید.
منظور از رحمت در این آیهی کریمه و در اسمهای نیکوی الهی، رحمتی است که نقص موجودات را به کمال، ترمیم می کند و ناقص را از طریق هدایت. به کمال خویش واصل می سازد و این رحمت، رحمتی ابتدایی و غیر انفعالی است؛ رحمتی که پیش از خلقت بوده و سبب خلقت است؛ چنانکه به جهت کامل ساختن مخلوق، همراه آن و پس از آن نیز خواهد بود. در بحثهای آینده روشن خواهد شد که هنگام اجتماع دو اسم از اسمهای نیکو الهی مانند حی و قیوم و رحمان و رحیم ، ترکیب و با هم بودن آن اسمهای نیکو و ترکیب آن صفات عالی، سهم مؤثری در تنزل قرآن دارد.
5- فرود آمده از طرف خدای مبارک
در سورهی «دخان» که یکی دیگر از حوامیم هفت گانه است می فرماید: «حم × والکتاب المبین × انا انزلناه فی لیله مبارکه » [9]و سپس می فرماید : «امراً من عندنا أنا کنا مرسلین».[10].
یعنی قسم به این کتاب مبین،که ما آن را در شب پر برکت قدر نازل نمودیم و این نزول قرآن در شب «مبارک» ، از سوی خدای «تبارک و تعالی » است. قرآن فرود آمدهی برکت خدایی است؛ ظاهرش برکت ظاهری دارد و باطنش برکت باطنی. «وأسبع علیکم نعمه ظاهرهی و باطنهی » [11]. قرآن کریم، برترین نعمت الهی است که در ظاهر و باطنش نعمت فراوان وجود دارد. غرض آنکه ، اگر برکتی برای قرآن ثابت شود یا برای شب قدر مقرر گردد، همه آنها بالعرض خواهد بود؛ زیرا منشأ برکت ظرف زمان یا مظروف آن،ذات خداونداست که برکت، به طور اصیل و ذاتی از آن اوست: «تبارک الذی بیده الملک» [12]. بنابراین، مبدأ نزول قرآن، خداوند مبارک است.
6- فرود آمده از طرف خدای عزیز علیم «با عزت و دانا»
در سورهی «مؤمن» که «غافر» نیز نامیده می شود و یکی از حوامیم هفت گانه است فرمود : «حم × تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم». [13].
این کتاب آسمانی، از پیشگاه خدایی نازل شده است که «عزیز مطلق» (مطلق یعنی بدون قید و شرط) و «علیم مطلق» است. خدایی که جامع همهی کمالات است، قهراً عزت و علم را نیز داراست. آنچه که در فرود آمدن وحی و قرآن نقش مؤثر دارد، همان عزت در پرتو علم، علم در آغوش عزت است.
«عزیز » به وجودی می گویند که دسترسی به او میسر نبوده، نفوذناپذیر باشد.
کسی که اهل تسلیم و سازش نباشد و از استحکام و استواری برخوردار باشد «عزیز » است. در لغت، زمینی که سفت و محکم و نفوذناپذیر است، «ارض عزاز» یعنی زمین نفوذناپذیر نامیده شده است. خداوند از آن جهت که چیزی در ارادهی او نفوذ ندارد، بلکه تمام اشیا تحت نفوذ اوست، عزیز بالذات است و مایهی عزت موجودهای دیگری؛ و از آنجا که ذاتاً حضور محض و خالص است و تمام اشیا در پیشگاه علمش حاضرند «علیم مطلق» است؛ همانطور که «عزیز مطلق» است و قدرتی در مقابل او وجود ندارد.
قبلاً اشاره شد که نکاح و ترکیب دو اسم «عزیز» و «علیم» ،در تنزل و فرود آمدن قرآن سهمی دارد؛ یعنی این کتاب الهی، تنها محصول عزت خدا، یا تنها علم خدا یا ثمرهی عزت و علم جدا از یکدیگر به عنوان اینکه هر کدام در بخشی از نزول یا در بخشی از قرآن نازل مؤثر باشند – نیست بلکه ترکیب این دو اسم،معنای خاص خود را دارد و محصول ویژه خود را خواهد داشت.
7- فرود آمدن از طرف خدای عزیز حکیم
در آغاز سورهی «شوری» می فرماید: «حم × عسق × کذلک یوحی ألیک و ألی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم» [14] و در دو سورهی «جاثیه» و «احقاف» با الفاظ و عباراتی واحد و یکسان می فرماید: «حم × تنزل الکتاب من الله العزیز الحکیم» [15].
در آیهی اول از سوره «شوری»، مبدأ تنزل و فرود آمدن وحی را، چه دربارة قرآن و چه دربارة کتب آسمانی گذشته، خدای «عزیز حیکم» معرفی می نماید و در دو سورهی بعدی، با عبارتی یکسان، نزول قرآن را از مبدأ «عزت» در پرتو «حکمت» می داند.
خداوند در سورهی «یس» برای تأیید رسالت پیامبر گرامی اسلام (ص) قرآن را با وصف «حکیم» یاد می کند و بر آن قسم می خورد: «یس × والقرآن الحکیم × انک لمن المرسلین. [16] کتابی که «حکیم » است، بطلان و خلاف در آن راه ندارد؛ سخنان سست و بی برهان و خیالبافی های شاعرانه در آن راه ندارد و به همین جهت، خدای سبحان،رسول اکرم (ص) را منزه از شعربافی وتخیل سازی
قرآن مجید از «تفکر» بسیار ستایش کرده است و خود از طریق یادآوری یا بیان و توضیح آیات [13] با مثال ها و توصیف های گوناگون [14] و با گزارش کردن داستان ها، به بهترین بیان [15] سعی دارد که انسان را به فکر کردن وا دارد تا با اندیشیدن درباره زندگی دنیا و آخرت [16] مسیر تکاملی خود را شکل دهد و به مقدمه و گذرا بودن دنیا و جاودانگی آخرت پی ببرد و فریفته دنیا نشود ودنیا را هدف قرار ندهد.
قرآن در خصوص اینکه هدف از نزول آن تفکر و اندیشیدن است، می فرماید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون» (نحل: 44) و قرآن را به سوی تو فرستادیم تا آنچه را نازل شده است برای مردم تبیین کنی و شاید بیندیشند.
8- به کارگیری عقل و فهم
عقل و دل انسان بسیاری از حقایق را درک می کند و در عمق جان به آن اعتراف دارد، ولی حاکمیت هواهای نفسانی بر عقل، مانع از توجه به این حقایق و اعتراف به آنها می شود. یکی از اهداف نزول قرآن زمینه سازی برای به کارگرفتن عقل و فهم است: «انا انزلناه قرآنا عربیاً لعلکم تعقلون» (یوسف : 2) و ما کتاب خویش را به صورت خواندنی عربی فروفرستادیم تا شاید عقل را به کار بندید در آیه دیگری می فرماید: «انظر کیف نصرف الآیات لعلهم یعقلون» (انعام: 69) و بنگر که چگونه آیات را بیان می کنیم ، شاید که دریابند و حقایق را فهم کنند.
از آیات شریفه می توان این نکته را استفاده کرد که قرآن با ذکر مقررات الهی، [1] هشدار نسبت به تلاش شیطان برای گمراهی بشر، [2] توجه دادن به معاد [3] و ذکر مثال ها [4] در صدد است تا زمینه به کاربندی عقل را درک حقایق فراهم سازد.
9- آگاهی از یگانگی خدا
انسان تا به مرحله «توحید در الوهیت» نرسد و معتقد نشود که جز خداوند متعال موجود دیگری شایسته پرستش نیست، اهل نجات نخواهد بود. به همین دلیل، همه پیامبران: مردم را به توحید در الوهیت دعوت می کردند. قرآن مجید نیز، که هدفش رساندن مردم به آستانه نجات و سعادت ابدی است، یکی از اهداف نزول خود را آگاه ساختن مردم از توحید در الوهیت قرار داده است و می فرماید: «هذا بلاغ للناس ... لیعلموا انما هواله واحد» (ابراهیم: 52) این (قرآن) بیان رسائی برای مردم است ... تا آنکه بدانند که خدا یگانه معبود و موجود شایسته پرستش است.
از مجموع آنچه که در بعد بینش ذکر شد، چنین نتیجه می گیریم که قرآن در مرحله اول سعی دارد که انسان را از غفلت و بی خبری نجات دهد، سپس امور فراموش شده را به خاطرش آورد. در مرحله بعد، زمینه به کارگیری عقل و آمادگی برای فهم حقایق را فراهم میآورد. پس از آن نیز بینش های ضروری و صحیح را در اختیار او قرار داده و بر آن استدلال می کند، مسائل مورد اختلاف را توضیح می دهد و انسان را تا مرحله «توحید در الوهیت»، که سعادت او در گرو اعتقاد به آن است، به پیش می برد.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 41 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 48 |
اندیشه ی سیاسی بنیان گذار انقلاب اسلامی
نقش مردم در حکومت اسلامی
از جمله مباحث مهم در مقوله حکومت دینی، نقش مردم در حکومت اسلامی است. تبیین دقیق این موضوع و تعیین شایسته جایگاه مردم در حکومت اسلامی، در عصر تبلیغ ایدئولوژیهای مردمسالار و طرح حاکمیت بلامنازع نظامهای به اصطلاح دموکراتیک در جهان، وظیفه خطیر اندیشمندان اسلامی است.
سؤال اساسی در این زمینه این است که چه رابطهای بین خواست و نظر مردم و حاکمیت وجود دارد؟ آیا آرای مردم در مشروعیت بخشیدن به نظام دخیل است؟ آیا بدون خواست و اراده ملت میتوان حکومت اسلامی تشکیل داد؟... و سؤالات دیگر که با توجه به تشکیل اولین حکومت اسلامی در عصر جدید - که همانا نظام جمهوری اسلامی باشد - بیش از پیش مطرح گردیده است.
استاد شهید مرتضی مطهری در ذیل تبیین چگونگی رشد و شکلگیری سکولاریسم در غرب چنین میگوید:
احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمیشود، یک اسب و یا یک کبوتر را میتوان با سیر نگهداشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضی نگهداشت ولی برای جلب رضایت انسان؛ عوامل درونی به همان اندازه میتواند مؤثر باشد که عوامل جسمانی. حکومتها ممکن است از نظر تأمین حوایج مادی مردم، یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تصمیم رضایت عمومی یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکی از آنها حوائج روانی اجتماعی را بر میآورد و دیگری برنمیآورد.
یکی از چیزهایی که رضایت عموم بدان بستگی دارد اینست که حکومت با چه دیدهای به توده مردم و به خودش نگاه میکند؟ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ یا با این چشم که آنها صاحب حقاند و خود تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت اول هر خدمتی انجام دهد از نوع تیماری است که مالک یک حیوان برای حیوان خویش، انجام میدهد و در صورت دوم از نوع خدمتی است که یک امین صالح انجام میدهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعی مردم و احتراز از هر نوع عملی که مشعر بر نفی حق حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است.
در قرون جدید، چنانکه میدانیم، نهضتی بر ضد مذهب در اروپا بر پا شد و کم و بیش دامنهاش به بیرون دنیای مسیحیت کشیده شد، گرایش این نهضت به طرف مادیگری بود. وقتی که علل و ریشههای این امر را جستجو میکنیم میبینیم یکی از آنها نارسایی مفاهیم کلیسایی، از نظر حقوق سیاسی است. در باب کلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، برخی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حکومتهای استبدادی از طرف دیگر، برقرار کردند. طبعاً نوعی ارتباط مثبت میان دموکراسی و حکومت مردم بر مردم و بیخدایی فرض شد. چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی که هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند تلقی کنیم و یا خدا را نفی کنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.
از نظر روانشناسی مذهبی، یکی از موجبات عقبگرد مذهبی، این است که اولیاء مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی، تضاد برقرار کنند، مخصوصاً هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود. درست در مرحلهای که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است، کلیسا یا طرفداران کلیسا و با اتکاء به افکار کلیسا، این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق، همین کافی بود که تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را برضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا بطور کلی برانگیزد»[1]
اما آنچه در مورد اسلام صدق میکند تفاوت ساختاری با آنچه در مسیحیت اتفاق افتاده است دارد. با مراجعه به متون دینی و تبینی که از حکومت در اسلام شده است، نه تنها حق مردم در برابر حق حاکم و حق خدا قرار نگرفته است، بلکه حقیقت این است که ایمان به خداوند از طرفی زیربنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که میتوان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها پذیرفت، و از طرف دیگر بهترین ضامن اجرای آنهاست.
در خطبه 207 نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین (ع) چنین میفرمایند:
« اما بعد فقد جعل اللَّه لی علیکم حقا بولایة امرکم ولکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم و الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف، لایجری لاحد الا جری علیه و لایجری علیه الا جری له »
خداوند برای من به موجب اینکه ولی امر و حکمران شما هستم حقی بر شما قرار داده است و برای شما نیز بر من همان اندازه حق است که از من بر شما. همانا حق برای گفتن، وسیعترین میدانها و برای عمل کردن و انصاف دادن، تنگترین میدانهاست. حق به سود کسی جریان نمییابد مگر آنکه به زیان او نیز جاری میگردد و حقی از دیگران برعهدهاش ثابت میشود، و بر زیان کسی جاری نمیشود و کسی را متعهد نمیکند، مگر اینکه به سود او نیز جاری میگردد و دیگران را درباره او متعهد میکند.
چنانکه ملاحظه میفرمایید، در این بیان همه سخن از خداست و حق و عدالت و تکلیف و وظیفه، اما نه به این شکل که خداوند به بعضی از افراد مردم فقط حق اعطاء فرموده است و آنها را تنها در برابر خود مسؤول قرار داده است و برخی دیگر را از حقوق محروم کرده، آنان را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بی حد و نهایت مسؤول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ظلم میان حاکم و محکوم مفهوم ندارد.»[2]
همانطور که در فصل اول از بخش دوم، در باب نیاز آدمی به مکتب و نظام سیاسی امت و امامت در اسلام بیان شده است، "امت اسلامی"؛ جامعهای است که با ایمان آگاهانه و آزادانه به مکتب در تلاش برای تحقق برنامههای آن برآمده و در مقابل، مکتب - که همانا اسلام باشد - متضمن رساندن "امت" به سعادت و کمال است. در چنین نظامی حرکت از مردم آغاز میشود، این ملت است که مکتب را برمیگزیند[3]و دستورات و فرامین آن را ملاک و معیار عمل قرار میدهد.
بعد از این انتخاب است که با مراجعه به مکتب، ویژگیها و خصوصیات رهبر جامعه مشخص میشود و هر فردی که ویژگیها و ملاکهای مکتبی در او جمع شده باشد از جانب مردم شناخته میشود. در حقیقت میتوان گفت که در این نظام امام و رهبر مشروعیت (به معنای حق حاکمیت) خود را از مکتب میگیرد، مکتبی که مردم آن را آگاهانه و از روی اختیار برگزیدهاند. در اینباره استاد مطهری چنین میگوید:
ولایت فقیه، یک ولایت ایدئولوژیکی است و اساساً فقیه را خود مردم انتخاب میکنند و این امر عین دموکراسی است. اگر انتخاب فقیه انتصابی بوده و هر فقیهی، فقیه بعد از خود را تعیین میکرد، جا داشت که بگوئیم این امر، خلاف دموکراسی است، اما مرجع را به عنوان کسی که در این مکتب صاحبنظر است خود مردم انتخاب میکنند. حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی میشود، و مردم تأیید میکنند که او مقام صلاحیتداری است که میتواند، قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامی تشخیص دهد. در حقیقت، حق شرعی و ولایت شرعی، یعنی "مهر ایدئولوژی مردم"».[4]
در ادامه باید گفت که مقامها و مناصب دوگونهاند: یکی مقامهایی که بوسیله یک عمل ارتباطی، یک عامل خارجی تحقق پیدا میکند، مثل ریاست یک اداره که با عمل "نصب" از طرف مافوق انجام میشود، یا وکالت مجلس که با عمل "انتخاب" و اخذ آرای اکثریت تحقق مییابد. در اینجا راه دیگری وجود ندارد، زیرا اصولا" مقام ریاست یا وکالت مقامی است که با این عمل انتخاب یا انتصاب وجود پیدا میکند و اگر این دو عمل نباشد، این دو مقام برای رئیس یا وکیل نخواهد بود.
اما نوع دیگری از درجات و مقامات در انسانها وجود دارد که نه با انتصاب تحقق پیدا میکند و نه با انتخاب و نه مفهوم کاندیداتوری دربارهاش صادق است، زیرا در هر یک از این اشکال، "تعیین" منشاء اعطای قدرت و تعیین حق، در خارج از شخص است، درنصب؛ از بالا، در دموکراسی؛ از پایین (مردم)، و در وراثت؛ از پدر، اما در این مورد، منشاء خود شخص است.
مثلا": یک نابغه، یک پارسا، یک شاعر یا نویسنده، یک مخترع یا مکتشف بزرگ، یک ایدئولوگ یا صاحب مکتب و یا یک قهرمان ورزشی ... صفات جزء ذات او است، نه با انتخاب تعیین میشود و تحقق پیدا میکند و نه با انتصاب و نه کاندیدا شدن دربارهاش معنی دارد. اگر منصوب بشود یا نشود، اگر انتخاب بشود از طرف مردم یا نشود و یا هر دو بشود یا هیچکدام نشود، این شخص نابغه است، ولو هیچ کسی از مردم دنیا به نبوغ او پی نبرده باشند و هیچ فردی یا مقامی او را تأیید نکرد ه باشد، او را به این مقام منصوب نکرده باشد.[5]
در اینجا مسأله اصلی "تشخیص" شرایط است نه "تخصیص" آن، زیرا که شرایط رهبری و امام ذاتی و درونی آن است نه اعطایی و بیرونی. و این وظیفهایست که از جانب مکتب بر عهده ملت واگذار شده است تا رهبر و امام را مطابق شرایط مشخص شده بیابند و هدایت و رهبری او را بپذیرند. در مقاطعی این تشخیص آسان بوده و امت یکپارچه و متحدالقول رهبر و امام را تعیین میکنند (مانند آنچه در مورد رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام(ره) بوقوع پیوست) و گاه تشخیص آن نیازمند کارشناس و متخصص است که در آنجا کارشناسان امین و منتخب مردم(خبرگان) چنین وظیفهای را برعهده میگیرند.
در یک جمع بندی نقش مردم را در حکومت اسلامی به شرح زیر میتوان بیان کرد:
1- حق انتخاب آگاهانه و آزادانه مکتب اسلام.
2- تعهد عمل به فرامین مکتب در قبال رسیدن به سعادت در سایه عمل به رهنمودهای مکتب اسلام.
3- مسؤولیت خطیر تشخیص "امام" با ویژگیهایی که مکتب معین نموده، بطور مستقیم یا بواسطه خبرگان امین.
4- ادای حقوق امام و حاکم اسلامی در ازای ادای حقوق متقابل مردم توسط امام.
5- نظارت برعملکرد حاکم اسلامی مبنی بر حسن اجرای فرامین مکتبی بطورمستقیم یا بواسطه خبرگان امین.
و پایان سخن فرازی از کلام امیرمؤمنان(ع) که فرمودهاند:
« بزرگترین این حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است. فریضه الهی است که برای همه، بر همه حقوقی مقرر فرموده، این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است. مردم هرگز روی صلاح و شایستگی نخواهند دید مگر حکومتشان صالح باشد و حکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردم را ادا کند، آن وقت است که «حق» در اجتماع محترم و حاکم خواهد شد؛ آن وقت است که ارکان دین بپا خواهد خاست؛ آن وقت است که نشانهها و علائم عدل بدون هیچگونه انحرافی ظاهر خواهد شد، و آن وقت است که سنتها در مجرای خود قرار خواهد گرفت و محیط و زمانه محبوب و دوست داشتنی میشود و دشمن از طمع بستن به چنین اجتماع محکم و استواری مأیوس خواهد شد»[6].
نقش روحانیت در انقلاب اسلامی :
برای اینکه ما در اینجا نقش روحانیت را در انقلاب اسلامی مورد بررسی و توجه بیشتری قرار دهیم سزاوار است تحت دو مبحث آن را مطرح نماییم.
الف) نقش برجستهی امام خمینی در انقلاب اسلامی در همهی انقلابها نقش رهبری در ایجاد و تکوین خط جدید و به دنبال آن نظام سیاسی و اجتماعی جدید، انکارناپذیر است؛ اما این نقش در بعضی از انقلابها مانند انقلاب اسلامی بسیار برجسته و خاص یک شخصیت است و در پارهای دیگر به یک جریان یا گروه تعلق مییابد. در مکتب ارادهگرایی، که خود امام خمینی (ره) هم مؤید آن بودند، به نقش رهبری در وقوع انقلاب تأکید میگردد. بههر روی، قیام 15 خرداد 1342 این رهبری را محرز و زمینهی نقش تعیینکنندهی امام خمینی را در وقوع انقلاب اسلامی فراهم ساخت. بسیج عمومی یکی از مهمترین عوامل در وقوع انقلاب است. هرچند این بسیج موقوف به وضعیتی است که از ارادهی افراد خارج و نقش رژیم پیشین در ایجاد نارضایتی عمومی بسیار زیادتر از نظریههای انقلاب است؛ اما همسو کردن همهی نیروها و ایجاد زمینهی انقلاب هم نیازمند طراحی و مهندسی است که تاکنون به نام بزرگان تاریخ ثبت شده است و از آن جمله است کار امام خمینی. کار امام خمینی را میتوان در چهار نکته تشریح کرد: یکی احیای اندیشهی دینی، دوم سازماندهی انقلابی روحانیت، سوم گردآوری سایر گروهها زیر چتر روحانیت و بالاخره بسیج تودهها. گفتار اول: احیای اندیشهی دینی لازم به ذکر این نکته است که آشنایی ایران با مغرب زمین با هجوم اندیشههای غربی به سرزمین ما همراه بود و در زمان رضاشاه نمادهای تمدن غرب و تغییر روش زندگی مردم به سبک غرب نیز به گونهای اقتدارگرایانه آغاز شد. این الگو در ترکیه نیز به کار گرفته شد و گمان میرفت پس از یکی دو دهه، اعتقاد به دین در ترکیه و ایران از بین برود؛ اما دست کم به دو دلیل در ایران چنین نشد: یکی وجود روحانیت شیعه و دیگری باور قوی مردم همراه فرهنگ دولتستیزی ایرانیان که فرامین حکومتها را معکوس عمل میکردند. در عین حال این خطر وجود داشت که به مرور ایام، مردم از شعائر دینی غفلت کنند، اما وجود تقیّه از یک سو و وجود مراکز تشیع در عراق از سوی دیگر، از چنین کاری جلوگیری کرد. در زمان پهلوی دوم هم ترس و احترامی که حکومت نسبت به آیتالله بروجردی داشت، دست آنرا در سرکوب روحانیت و گسترش اعمال ضدمذهبی میبست. پس از رحلت آیتالله بروجردی، چنین تصور میشد که مانع از بین رفته است. در چنین وضعیتی قیام 15 خرداد صورت پذیرفت که نتیجهی آن عبارت بود از تثبیت رهبری امام خمینی و تبدیل مساجد به کانونهای مقاومت و بالاخره شکاف ترمیمناپذیر روحانیت و حکومت. محور اصلی بحث امام خمینی در احیای اندیشهی دینی، در مبارزات سیاسی واقعهی عاشورا بود: «امام حسین ـ علیه السلام ـ نیروی چندانی نداشت و قیام کرد... دربار اموی خیلی خوشحال میشد که سیدالشهدا بنشیند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند».[7] پس از این ارجاع عام، باید به تأثیر کتاب «ولایت فقیه»[8] توجه کرد. در حقیقت این کتاب بر آنچه محال تلقی میشد، نقطهی پایان گذاشت و با صراحت تشکیل حکومت اسلامی را مطرح کرد. امام خمینی در کتاب «البیع» نیز دلایل ضرورت حکومت اسلامی را بیان داشته، میفرماید: «لزوم حکومت برای گسترش عدالت، تعلیم و تربیت، حفظ نظم، رفع ظلم... از واضحترین احکام عقول است».[9] اما آنچه شاید از همهی این نکات مهمتر باشد، نطقهای آتشین امام خمینی و ترویج این اندیشه بود که اسلام تنها راه رهایی مردم مستضعف و مسلمان از چنگال استعمار و استکبار است. این نکته، در احیای اندیشهی اسلام سیاسی، در عصری مؤثر افتاد که مبارزهی چپگرایانه با امپریالیسم و استعمار تنها راه رهایی به شمار رفته و بر جریانهای فکری و روشنفکری مسلط شده بود؛ اما این راه در جنگهای چریکی و آموزههای مارکسیستی خلاصه میشد. زیرا راه دومی که در عرصهی گیتیگرایی (سکولاریسمی) مطرح شده بود، یعنی تکیه بر ناسیونالیسم، پیش از این در جریان ملی شدن نفت در ایران یا ملی شدن کانال سوئز در مصر شکست خورده بود. اهمیت طرح اسلام سیاسی، نقش مذهب در بسیج تودههای مردم بود وگرنه مبارزات در حصار ذهنیت روشنفکری و ایدئولوژیهای گیتیگرا (سکولار) محبوس و عقیم میماند. در این ایام دانشمندان دیگری هم وجود داشتند که پاره ای خلأهای نظری را پر میکردند. اما هیچ یک از آنها به لحاظ استقامت و حتی درایت سیاسی به پایهی امام خمینی نمیرسیدند. بهویژه آنکه ایشان اسلام را به گونهای مطرح میکردند که مسلمانان را از هر ایدئولوژی دیگر مستغنی میگرداند: «اسلام مکتبی است که برخلاف مکتبهای غیرتوحیدی، در تمام شوون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد فروگذار ننموده است».[10]
گفتار دوم: سازماندهی انقلابی روحانیت
روحانیت شیعه در طول تاریخ با حکومتهای دینی و عمدتاً ظالم درگیر بوده است؛ اما این درگیری سازماندهی شده نبود و بیشتر، حرکتهای تودهواری بود که چندین عالم دینی آنها را هدایت میکرد. تقریباً تا درگذشت آیتالله بروجردی این وضع ادامه داشت؛ اما پس از آن گروه جدیدی از روحانیون به رهبری امام خمینی (ره) شکل گرفته، قدم به میدان مبارزه گذاشتند. امام (ره) طی بیانیهای سیاسی در سال 1323، روحانیون را به قیام دعوت کرده، مینویسد: «... هان ای روحانیین اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین دوست! ای دینداران خداخواه! (...) امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است (...)».[11] امام پس از احراز مقام مرجعیت، در اوایل دههی 40 خورشیدی، امکان بیشتری برای مداخله در امور سیاسی پیدا کرده، شبکهی گستردهای از شاگردان خود را با مسایل سیاسی و مبارزاتی آشنا نمود، ایشان در فرازهای مختلف از رابطهی روحانیت و سیاست یاد نموده است که الگوی عمل بسیاری از پیروان ایشان گردید و روحانیت را بهطور گسترده با مسایل سیاسی درگیر نمود. در اینجا به نمونههایی از بیانات امام (ره) در این باره اشاره میکنیم: «این را که «دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند» استعمارگران گفته و شایع کردهاند. این را بیدینها میگویند. مگر زمان پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ سیاست از دیانت جدا بود؟...»[12] «مسألهی جدا بودن دین از سیاست، مسألهای که با کمال تزویر و خدعه طرح کردند حتی ما را هم مشتبه کردند، حتی کلمهی آخوند سیاسی یک کلمهی فحش است در محیط ما...»[13] «لکن در عین حالی که فقیه هستید جناح سیاست را رها نکنید، تفکر کنید در امور، وارد بشوید در امور، دخالت کنید در امور «من فقیهم و دیگر کاری ندارم به چیزی» نمیشود این...»[14] «علمای اسلام وظیفه دارند از احکام مسلّمه دفاع کنند، از استقلال ممالک اسلامی پشتیبانی نمایند.»[15]
«شما ای علمای بزرگ اسلام و سیاسیون بزرگ که از فشار شاه هراسی به دل راه نمیدهید، نشانهی اتحاد و قوت روحیهی ملت هستید و در این موقع حساس نه تنها باید استقامت کنید بلکه روحیهی عالی مقاومت جامعه را هرچه بیشتر تقویت کنید»[16]. اینگونه سخنان امام تفکر تازهای در میان روحانیون بهوجود آورد بهطوریکه علیرغم هزینهی سنگین مخالفت با نظام سیاسی بهطور وسیع درگیر انقلاب گردید. گرچه اثبات حضور روحانیت در صحنهی مخالفت با رژیم پهلوی جای تردیدی ندارد؛ دو شاخص مهم تعداد شهدای روحانیت و تعداد روحانیون ممنوعالمنبر، دلایل معتبری برای حضور فعال روحانیت در صحنهی بسیج انقلابی است. و میتوان نتیجه گرفت که روحانیت از اوایل دههی چهل شمسی، بهطور جدی وارد معادلات سیاسی، اجتماعی شده، عملاً در کشمکشهای سیاسی مخالفین و موافقین نظام سیاسی نقش فعالانهای ایفا نمود و در این راه رنجهای زیادی از جمله زندان، شکنجه و حتی شهادت را تحمل نموده است.
گفتار سوم: گردآوری سایر گروهها تحت رهبری روحانیت گروهها و طیفهای مختلفی در دههی 40 و 50 شمسی مدعی مبارزات سیاسی بودند که آب هیچکدام در یک جوی نمیرفت. اما کار امام خمینی این بود که به دو دلیل همهی گروههای سیاسی را به پیروی از روحانیت تشویق کند: یکی حرکت انقلابی و ایستادگی بیچون و چرا در برابر قدرت حاکم و دیگری نشان دادن توان بسیج گروهها و تودهها که در توان هیچ گروه دیگری نبود. جان فوران وضعیت را به این صورت توصیف میکند: «در متن ساختار طبقاتی ایران، روحانیان، بازاریان، پیشهوران، روشنفکران، کارگران و طبقههای حاشیهی شهری یک ائتلاف مردمی تشکیل دادند. زنان و اقلیتهای قومی نظیر کردها، آذریها و ترکمنها، خارج از مقولهی طبقاتی، به صورت یکدست در ائتلاف شرکت کردند».[17] گفتار چهارم: بسیج مردم در حقیقت این مسئله به امامت، ولایت و تقلید برمیگردد.
مردم ایران به ویژه شیعیان، سخنان رهبران مذهبی خود را میشنیدند و به جان میخریدند. واقعهی رژی و دهها رویداد دیگر، حکایت از این میکند که قدرت مرجع تقلید در بسیج تودههای مردم از هر کس دیگر بیشتر است. در عین حال وجه ممیز حرکت امام خمینی نسبت به سایر علما و مراجع تقلید، سیستمی بودن آن است. آنچه امام انجام داد، یک حرکت شتابزده و احساسی نبود. مردم آرام آرام با پیامهای امام خمینی همراه و دلسپرده شدند و آمادگی روحی و روانی برای ورود به قیامی گسترده و پایدار را پیدا کردند. این حرکت شبیه حرکت پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در دعوت مردم به اسلام بود که ابتدا آرام و در خفا صورت گرفت و بعد به صورت موجی گسترده درآمد. از آنجا که در بحث مربوط به نقش روحانیت در بسیج تودهها به موارد عینی و کم و کیف کار اشاره خواهیم کرد، در اینجا به همین اندازه بسنده میکنیم.
ب) روحانیت شیعه در نقش ادامه دهندهی راه امام خمینی این قسمت به آن گروه از روحانیونی که در انقلاب اسلامی حضوری فعال، سازنده و انقلابی داشتند اختصاص داده خواهد شد. نیز نقش مثبت روحانیت در روند انقلاب اسلامی در فاصلهی زمانی 1340 تا 1357 هجری شمسی از پنج زاویهی متفاوت بررسی خواهد شد. منظور از نقش مثبت روحانیت، هرگونه اقدام عملی، سخنرانی، اطلاعیه، کتاب، تبلیغ، اعلامیه و رهبری در مخالفت با نظام سیاسی پهلوی است.
در اغلب جنبشهای تودهای ایران، علما نقش کلیدی در برانگیختن تودههای مسلمان داشتهاند، علما معمولاً به صورت قهرمانان عدالت و مدافع فقرا بودهاند و مردم علما را به منزلهافرادی به شمار میآوردند که در موقع لزوم میتوانستهاند هم در برابر قدرت داخلی و هم در برابر نیروهای خارجی ایستادگی کنند.[18] گوستاو لوبون در روانشناسی تودهها معتقد است تودهها همیشه از طریق یقین حاصل از دین حسّی، آمادگی پذیرش یک عقیده و در نتیجه، عمل برای آنرا پیدا میکنند: «بررسی یقین توده در دورانهای عقیدتی و چه در زمان قیامهای بزرگ سیاسی قرن گذشته، نشان میدهد که این یقینها، همیشه شکل مشخصی دارند که من نام بهتری از «دین حسّی» (احساسی که از داشتن دین به انسان دست میدهد ـ م» برای آن نمیشناسم».[19]
بنابراین حس ناشی از اعتقاد دینی یکی از مهمترین عوامل محرک تودههاست و مسلماً آن گروه اجتماعی میتواند در بسیج تودهها نقش مهمتری ایفا نماید که با اعتقادات و احساسات دینی مردم سر و کار داشته باشد که در ایران این گروه روحانیون بودند.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 36 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 60 |
موضوع تحقیق :
تعریف و اثبات عصمت پیامبران و امامان
عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است . در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان میآورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت میرساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی مندرج میباشد .
از دیدگاه آقای مصباح یزدی :
منظور از معصوم بودن پیامبران یا بعضی دیگر از انسانها تنها عدم ارتکاب گناه نیست ، زیرا ممکن است یک فرد عادی هم مرتکب گناهی نشود ….بلکه منظور این است که شخص ، دارای ملکه نفسانی نیرومندی باشد که در سخت ترین شرایط هم او را از ارتکاب گناه باز دارد . ملکهای که از آگاهی کامل و دائم به زشتی گناه و اراده قوی بر مهار کردن تمایلات نفسانی حاصل میگردد . و چون چنین ملکهای با عنایت خاص الهی تحقق مییابد، فاعلیت آن به خدای متعال نسبت داده میشود.[1]
منظور از گناه که شخص معصوم مصونیت از ارتکاب آن دارد، عملی است که در لسان فقه، حرام نامیده میشود و همچنین ترک عملی است که در لسان فقه واجب شمرده میشود.[2]
از دیدگاه آقای جعفر سبحانی :
عصمت به معنی مصونیت بوده و در باب نبوت دارای مراتب زیر است :
الف . عصمت در مقام دریافت ، حفظ و ابلاغ وحی
ب . عصمت از معصیت و گناه
ج . عصمت از خطا و اشتباه در امور فردی و اجتماعی .[3]
البته مصونیت از خطا در « مسائل عادی زندگی » ، « داوری در منازعات » ،« تشخیص موضوعات احکام دینی » و حتی مصونیت از « برخی بیماریهای جسمی… که مایه تنفر و انزجار مردم میگردد » نیز از دیدگاه آقای سبحانی در تعریف عصمت گنجانده شده است .
از دیدگاه آقای ابراهیم امینی :
« عصمت عبارت است از یک نیروی فوق العاده باطنی و یک صفت نیرومند نفسانی که در اثر مشاهده حقیقت جهان هستی و رویت ملکوت و باطن عالم وجود حاصل میشود. این نیروی فوق العاده غیبی در هرکسی وجود پیدا کرد از مطلق خطا و گناه معصوم خواهد بود و از جهات مختلف بیمه شده است :
1. در مقام تلقی وحی و درک واقعیات خطا نمیکند.
2. در مقام ضبط و نگهداری احکام و قوانین اشتباه و سهو ندارد.
4- در مقام عمل از لغزشهای عمدی و سهوی مصونیت دارد . هرگز گناه نمیکند و احتمال خطا و گناه درباره اش صفر است.»[4]
دیدیم که از نظر آقایان امینی و سبحانی ، عصمت عبارتست از مصونیت از هر گونه گناه و خطا و لغزش ( چه عمدی و چه سهوی) و در تمام عرصههای زندگی فردی و اجتماعی ، اما از نظر آقای مصباح یزدی ، عصمت فقط به معنی مصونیت از ارتکاب گناه است ، آن هم گناهی که در لسان فقه گناه شمرده شود نه هرگونه گناهی . در ضمن از نظر قاطبه علمای شیعه پیامبران و امامان ، از همان آغاز زندگی ( یعنی تولد وطفولیت ) تا آخر عمر معصوم هستند، نه اینکه بعد از نبوت یا امامت معصوم شوند . پس به طور خلاصه نظریه عصمت از دیدگاه شیعه چنین است :
« پیامبران و امامان دوازدهگانه ، در تمام طول عمر معصوم هستند .»
ادله عقلی عصمت پیامبران ( و امامان )
دراینجا به چند نمونه از ادله عقلی شیعه که در آنها سعی شده است تا ضرورت عقلی عصمت پیامبران اثبات شود ، اشاره میکنیم و به نقد آنها میپردازیم .
دلیل اول « پیامبران الهی در عمل به احکام شریعت ، از هر گونه گناه و لغزش مصونیت دارند و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتی تحقق میپذیرد که آنان از چنین مصونیتی برخوردار باشند . زیرا اگر آنان به احکام الهی که خود ابلاغ میکنند دقیقا پایبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان میرود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمییابد .» [5]
« عصمت برای پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود و غرض از نبوت تحقق یابد»[6]
دلیل فوق از جهات گوناگون قابل خدشه است که به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1. این استدلال اگر هم درست و کامل باشد فقط ضرورت مصونیت از گناهان عمدی آن هم گناهانی که در ملأعام و در انظار مردم انجام گیرد را اثبات میکند ، نه گناهانی که در اثر غفلت و سهو و نسیان گاهی گریبانگیر آدمیمیشود و نه گناهان پنهانی و دور از چشم مردم وجود سهو و نسیان و ابتلا به غفلتهای آنی و زودگذر در انسان امری طبیعی و مورد قبول همه است و هیچ کس تنها به دلیل اینکه گاهی در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی گناهان خصوصا گناهان کوچک میشود ، مورد بی اعتمادی مردم قرار نمیگیرد . آری اگر شخصی غرق در گناه بوده و آلودگی او به رذائل اخلاقی ( کماً و کیفاً ) در سطح بالایی باشد به او نمیتوان اعتماد و اطمینان کرد و اگر چنین شخصی ادعای پیامبری کند ، ادعایش مورد پذیرش مردم قرار نمیگیرد . اما اگر یک انسان وارسته و متصف به صفات نیک انسانی و آراسته به فضائل اخلاقی که هر چند معصوم نیست، اما در مجموع انسان پاک و با فضیلتی است و مردم او را به عنوان یک انسان سالم و خوب میشناسند ، ادعای پیامبری کند ، ادعای او مورد توجه و تأمل قرار میگیرد و در مردم تأثیر میگذارد، مضافا بر اینکه پیامبر فقط ادعای پیامبری نمیکند، بلکه برای اثبات پیامبری خود دلایل و براهین و معجزاتی هم به مردم ارائه میدهد و همین معجزات به علاوه جاذبه معنوی و تاثیر کلامش در بیدار کردن فطرت خفته انسانها اطمینان مردم نسبت به پیامبر را جلب میکند . پس از آن هم اگر خود پیامبر مرتباً و به دفعات ، احکام الهی را نقض کرده و مرتکب معاصی و یا اعمال زشت و ناپسند ( آن هم به طور عمد و در حضور دیگران ) شود ، ممکن است پیامبری او زیر سؤال برود و مردم به صدق گفتار او شک کنند . اما اگر فقط به درموارد بسیار اندک و در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی از گناهان شود ، دلیلی ندارد که مردم به صداقت او در ادعایش ( مبنی بر نبوت ) شک کنند . در این استدلال فرض بر این است که برای انسان فقط و فقط دو حال وجود دارد : 1. غرق بودن در گناه و آلودگیهای اخلاقی 2. معصوم بودن . به عبارتی دیگر گویا هر انسانی یا معصوم است یا غرق در گناه . و بعد گفتهاند اگر کسی غرق در گناه باشد ، مردم به صدق گفتار او اعتماد و اطمینان نخواهند کرد پس کسی که مدعی پیامبری است باید معصوم باشد تا مرد به او اعتماد کنند و هدف از نبوت حاصل گردد . غافل از اینکه در اینجا حالت سومیهم هست و آن اینکه شخص مدعی پیامبری، اگر چه معصوم نیست، اما غرق در گناه و الودگی های اخلاقی هم نیست و در مجموع انسان پاک و وارسته ای است و به دلیل همین وارستگی و پاکی و صداقت و امانتداری و جاذبه معنوی که دارد، مردم نسبت به او احساس محبت و اطمینان میکنند و ادعای چنین شخصی مبنی بر نبوت ـ که علاوه بر سابقه خوب و جایگاهی در دل مردم دارد، برای اثبات ادعای خود معجزه هم میآورد ـ زمین تا آسمان فرق دارد با ادعای یک شخص فاسق و گناهکار ( یا حتی عادی ) که هیچ جایگاهی که در دل مردم ندارد و در ضمن برای اثبات ادعای خود ، نمیتواند معجزه ای ارائه دهد .
2. همان طور که در ابتدی بند پیشین آوردیم ، این استدلال حداکثر ضرورت عصمت ظاهری پیامبران را اثبات میکند . به عبارت دیگر اگر اعتماد مردم را مبنا قرار دهیم کافی است شخص مدعی پیامبری ، انسانی ظاهر الصلاح باشد یعنی در ملأ عام و در انظار مردم مرتکب گناهان یا اعمال زشت و ناپسند نشود، تا مردم به او اطمینان کنند . اما ضرورتی ندارد که شخص ، از هرگونه خطا و لغزش و گناهی ـ چه در ظاهر و چه در پنهان ـ مصون باشد . پس این دلیل ، ناتمام است .
3.استدلال فوق اگر هم درست و تمام باشد فقط ضرورت عصمت از گناه را اثبات میکند نه عصمت از خطا و اشتباه ، و این نکته مهمیاست . پیامبران همواره اعلام میکنند که ما هم بشری مثل شما و همه افراد نوع بشر هستیم و تنها فرق ما با شما این است که به ما وحی میشود . محتوای وحی الهی هم ، همان چیزی است که در کتب آسمانی آمده است یعنی مجموعه ای از معارف الهی و دستورات و احکام کلی که دینداران ، مکلفند به آنها عمل کنند . پیامبران هیچگاه اعلام نمیکنند که تمام اعمال و حرکات ریز و درشت ما ( حتی در حوزه زندگی فردی و خصوصی ) به راهنمایی وحی انجام میشود ، تا اگر مردم خطایی در اعمال او دیدند ( مثلا اشتباه درانتخاب همسر ) نسبت به ادعاهای او شک کنند . بنابراین به عنوان مثال ، اگر پیامبر اسلام (ص) در انتخاب نگهبانان لایق و امانتدار و مطیع ، در سپردن تنگه کوه احد به آنها اشتباه کند و این اشتباه باعث شکست در جنگ شود ، هیچکس نسبت به پیامبر بودن آن حضرت شک نمیکند ، چرا که آن حضرت مدعی نبوده است که سپردن این امر به افراد مذکور ، به فرمان خدا و از طریق وحی بوده است .
4.دلیل مذکور ، با این مدعا که صفت عصمت قابل شناسایی توسط مردم نیست ، در تناقض آشکار است . همان طور که میدانیم بنا به ادعای شیعه ، امام و جانشین پیامبر (ص) باید معصوم باشد و چون صفت عصمت ، قابل تشخیص و شناسایی توسط مردم نیست ، پس امامت باید با نصب الهی و معرفی پیامبر ( یا امام معصوم قبلی ) تحقق یابد. به عبارت دیگر امامت باید منصوص باشد . اما در این استدلال ، گفته میشود که اگر پیامبری معصوم نباشد ، مردم به او اعتماد نمیکنند و لذا غرض از نبوت حاصل نمیشود. سؤال این است که مردم چگونه میتوانند به عصمت شخص پیببرند تا بعد از آن ، ادعای او مبنی بر نبوت را بپذیرند و به او اعتماد کنند ؟ آنچه مردم میتوانند به آن پی ببرند حداکثر ، این است که از فلان شخص ( که اکنون مدعی نبوت است ) تاکنون گناه یا خطا یا عمل زشتی دیده نشده است . اما همه میدانیم که این با عصمت فرق دارد . ممکن است آن شخص در خلوت و پنهانی مرتکب اعمال زشت و ناپسندی شده، اما مردم خبر نداشته باشند . پس راهی برای اثبات عصمت یک شخص برای مردم وجودندارد. حال چگونه است که مردم ـ بدون آنکه بتوانند به عصمت کسی اطمینان پیدا کنند ـ دعوت پیامبران را میپذیرند و به آنها اعتماد و اطمینان میکنند ؟
5- و آخرین اشکال این است که اگر دلیل مذکور درست باشد ، لازم میآید که عصمت را نه تنها در پیامبران ( وامامان ) بلکه در عالمان ، مجتهدان ، قضات ، فرماندهان نظامی، زمامداران و هر انسانی که مقام یا شغل مهم و حساسی دارد نیز شرط بدانیم . چرا که با همین روش میتوان چنین استدلال کرد که اگر مجتهد معصوم نباشد ، مردم نمیتوانند به او اعتماد کنند و زمام امور آخرت خود را با تقلید از او به دست او بسپارند . همین طور اگر قاضی معصوم نباشد ،مردم نمیتوانند به او اعتماد کنند و در منازعات و اختلاقاتی که جان و مال و آبرو و حیثیت آنها در خطر است ، به او رجوع کنند . پس ضرورت دارد که قاضی هم معصوم باشد! و حتی شهود نیز باید معصوم باشند ، چرا که اگر معصوم نباشند نمیتوان به صدق گفتار آنان وثوق پیدا کرد و میدانیم که شهادت دروغ آنها ممکن است جان و مال و حیثیت و آبروی انسانهای بی گناهی را به خطر اندازد و این در منازعات کلان و درسطوح بالای حکومت و جامعه آشکارتر میشود . زیرا ممکن است قضاوت غلط و ناعادلانة قاضی و شهادت دروغ شاهدان ، ضربه بزرگی به حکومت و جامعه بزند و چوب این گناه را میلیونها انسان بیگناه و مظلوم بخورند . ممکن است در مورد شرط عصمت در مجتهدین و مراجع تقلید بگویید که امامان معصوم در احادیث و روایاتی به ما دستور دادهاند که در زمان غیبت به مجتهدین رجوع کنیم . اما سؤال این است که اولاً چه کسانی این احادیث را برای ما نقل کردهاند ؟ لاجرم مستحضر هستید که ناقلان این احادیث ، همان فقیهان و مجتهدان هستند که همه غیر معصومند . حال چگونه میتوان به صدق گفتار آنها وثوق پیدا کرد ؟ مخصوصا اگر به این مطلب توجه کنیم که در این «ادعاها» آنان ذینفع هم هستند . پس بنا به منطق شیعه باید گفت : «عصمت در فقها لازم و ضروری است تا وثوق به گفتار آنها حاصل آید» ثانیا چگونه ممکن است امامان معصوم با دستورات خود ، قواعد عقلی و منطقی را نقض کنند!؟
دلیل دوم . هدف اصلی از بعثت ایشان ]پیامبران [راهنمایی بشر بسوی حقایق و وظایفی است که خدای تعالی برای انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت نمایندگان الهی در میان بشر هستند، که باید دیگران را به راه راست هدایت کنند . حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانی پای بند به دستورات الهی نباشند و خودشان بر خلاف محتوای رسالتشان عمل کنند ، مردم رفتار ایشان را بیانی مناقض با گفتارشان تلقی میکنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمیکنند و در نتیجه ، هدف از بعثت ایشان بطور کامل تحقق نخواهد یافت . پس حکمت و لطف الهی اقتضاء دارد که پیامبران ، افرادی پاک و معصوم از گناه باشند و حتی کار ناشایستهای از روی سهو و نسیان از ایشان سرنزند تا مردم گمان نکنند که ادعای سهو و نسیان را بهانهای برای ارتکاب گناه قرار دادهاند .»[7]
باز هم میگوییم اگر پیامبران خودشان «پای بند به دستورات الهی نباشند »،مردم دیگر به آنها اعتماد نخواهند کرد ، اما اگر پایبند باشند ولی در موارد استثنایی آن هم نه به صورت عمد، بلکه از روی سهو و نسیان پایشان بلغزد و مرتکب گناهی شوند لکن زود توبه و استغفار کرده و در تدارک جبران آن باشند ، مردم به هیچ وجه اعتمادشان را نسبت آنها از دست نمیدهند. این دلیل ( مانند دلیل قبل ) حداکثر چیزی را که میتواند اثبات کند این است که پیامبران وپیشوایان دین نباید افرادی لاابالی و بی قید و بند باشند، اما لا ابالی بودم نقیض عصمت نیست تا با رد آن ، ضرورتاً عصمت را نتیجه بگیریم بلکه ضد آن است و بین این دو ، شقوق دیگری هم وجود دارد که حداقل بعضی از این شقوق سلب کننده اعتماد مردم نسبت به پیامبران نمیشود . درمورد مصونیت از هر گونه سهو و نسیان هم داستان از همین قرار است .اگر سهو و نسیان به دفعات زیاد و به طور مکرر باعث انجام کارهای ناشایست شود، ممکن است سلب اعتماد مردم را به دنبال بیاورد . اما در موارد کم و استثنایی هیچگاه باعث سلب اعتماد مردم نمیشود. چرا که مردم پیامبر را بشری مانند خود میدانند و سهو و نسیان ( در حد متعارف ) را امری طبیعی قلمداد میکنند .
دلیل سوم .« ]پیامبران[ علاوه بر اینکه موظفند محتوای وحی و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه درست را به ایشان نشان دهند ، همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند . به دیگر سخن : ایشان علاوه بر وظیفة تعلیم و راهنمایی ، وظیفه تربیت و راهبری را نیز به عهده دارند، آن هم تربیتی همگانی که شامل مستعدترین و برجستهترین افراد جامعه نیز میشود و چنین مقامیدر خور کسانی است که به عالیترین مدارج کمال انسانی رسیده باشند و دارای کامل ترین ملکات نفسانی ( ملکه عصمت ) باشند.»[8]
این استدلال چیزی بیش از این را اثبات نمیکند که پیامبران باید از بین بهترین و با فضیلت ترین و رشد یافته ترین انسانها انتخاب شوند، تا بتوانند به اصلاح و تربیت معنوی مردم بپردازند اما ضرورت عصمت آنها را اثبات نمیکند . چرا که بالاتر یا کامل تر از همه بودن ، لزوما به معنای معصوم بودن نیست . در این دلیل گفته شده است که پیامبران آمده اند با تزکیه و تربیت مردم « افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند » این درست است، اما ضرورتی ندارد که پیامبران ، خود به چنین مرحله ای ( یعنی آخرین مرحله کمال انسانی ) رسیده باشند تا بتوانند دست انسانها را گرفته و از پله های کمال بالا ببرند. چرا که خود پیامبران میتوانند در حال پیمودن مراحل کمال باشند و سرعت سیرشان هم ـ به دلیل خاص الهی ـ از دیگران بالاتر باشد. آیا در چنین فرضی ، آنها نمیتوانند مردم را هدایت و راهبری کرده و دست افراد مستعد را گرفته و از پلههای کمال بالا ببرند ؟ درست مثل معلمیکه دانش و سوادش در حد دیپلم بوده و در حال تدریس در مقطع راهنمایی است . چنین معلمیاگر خودش همواره در همان سطح باقی بماند و رشد نکند ، نمیتواند شاگردانش را تا مرحلهای بالاتر از دیپلم برساند. اما اگر به موازات تدریس ، خودش هم درس بخواند و پیشرفت کند و مدارج علمیرا یکی پس از دیگری طی کند. میتواند شاگردانش را تا مراحل بالای دانشگاهی هم برساند. پس ضرورتی ندارد که یک معلم حتما بالاترین مدارج علمیرا طی کرده باشد تا بتواند به دانش آموزان دوره راهنمایی یا دبیرستان و حتی دانشگاه درس بدهد . اگر جاده دانش و معرفت را جادهای بیانتها بدانیم، میتوانیم فرض کنیم که همواره کسانی در این جاده جلوتر و سریع تر از دیگران سیر میکنند، بدون اینکه به انتهای آن (یعنی علم به ماکان ومایکون ، و معرفت مصون از خطا ) رسیده باشند . در کمالات معنوی نیز داستان به همین قرار است . آنچه ضرورت دارد این است که مربی بالاتر از شاگرد باشد و در ضمن خودش نیز در حال رشد و کمال و سیر مقامات معنوی باشد تا این برتری همیشه حفظ شود . اما این دلیل قسمت مکملی هم دارد:
افزون بر این ، اساساً نقش رفتار مربی در تربیت دیگران بسی مهمتر از نقش گفتار اوست و کسی که از نظر رفتار ، نقصها و کمبودهایی داشته باشد ، گفتارش هم تاثیر مطلوب نمیبخشد . پس هنگامیهدف الهی از بعثت پیامبران به عنوان مربیان جامعه ، بطور کامل تحقق مییابد که ایشان از هر گونه لغزش در گفتار و کردارشان مصون باشند.[9]
باز هم در نقد این دلیل میگوییم اگر نقصها و کمبودها زیاد باشند و مربی خودش مکرراً و به دفعات مرتکب اعمال زشت و رفتارهای دون شأن یک مربی شود ، گفتارش تاثیر مطلوب را نخواهد داشت اما اگر این موارد بسیار کم و بطور استثنایی و آن هم از روی سهو و نسیان پیش بیاید ، مانع از آن نخواهد شد که گفتار مربی تاثیر مطلوب داشته باشد .
تا اینجا ادله عقلی عصمت بیشتر بر روی ضرورت مصونیت از گناهان و اعمال زشت و ناپسند تاکید داشتند . اما عالمان شیعه برای اثبات ضرورت عصمت و مصونیت از خطا و لغزش در امور زندگی فردی و اجتماعی و حتی مسائل عادی و پیش پا افتاده زندگی خانوادگی و خصوصی نیز ادلهای اقامه کرده اند که به یک نمونه آن اشاره میکنیم :
درذهن غالب افراد ، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینی ملازمه دارد. در نتیجه ارتکاب خطا در این مسائل ، اطمینان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشه دار ساخته و نهایتا مایه خدشه دار شدن غرض بعثت میگردد.[10]
منظور این است که اگر پیامبر در مسائل عادی زندگی و یا در مسائل اجتماعی ، خطا کند ، مردم او را جایزالخطا دانسته و نسبت به تعالیم دینی او هم شک میکنند و از خود میپرسند: از کجا معلوم که در اینجا هم خطا نکرده باشد . پس لازم است که پیامبر (و امام) در همه ماحل و شؤون زندگی فردی و اجتماعی از هرگونه خطا و لغزش و سهو و نسیان مصون باشد . زیرا هر گونه خطا و سهو و نسیانی ، ممکن است از طرف مردم به تعالیم دینی او هم تسری داده شود و بدین ترتیب اعتماد مردم از او سلب گردد . اما این استدلال هنگامیدرست است که پیامبران مدعی باشند که منشأ تمام حرکات و سکنات و گفتار و کردارشان وحی الهی است . آری در چنین صورتی اگر مردم در امور زندگی شخصی یا اجتماعی پیامبر خطا و لغزشی را مشاهده کنند، با خود خواهند گفت که از کجا معلوم در تعالیم دینی او هم اشتباهی رخ نداده باشد. اما اگر پیامبران چنین ادعایی نداشته باشند و به مردم بگویند که فقط احکام الهی و حقایق دینی به ما وحی میشود ، اما زندگی روزمرة ما مانند همه انسانهای دیگر است ، هیچگاه مردم حکم این دو مورد را پا هم خلط نمیکنند و بین این دو حوزه تفکیک قائل میشوند و آنچه در عالم واقع رخ داده است نیز همین است که پیامبران ، مدعی آوردن تعالیم دینی از طرف خدا و از طریق وحی بودهاند و هرگز ادعا نکرده اند که در مسائل عادی زندگی نیز به آنها وحی میشود. مردم نیز میدانند که پیامبران امور عادی زندگی را با اتکاء به عقل عرفی و دانش و تجربه بشری انجام میدهند و لذا خطا و لغزش در این امور را طبیعی میدانند . در جنگ احد ، نظر بسیاری از اصحاب و یاران پیامبر (ص) این بود که ایشان در انتخاب تاکتیک جنگی اشتباه میکنند و کار درست این اس که از شهر خارج شده و در منطقه کوه احد با دشمن درگیر شوند . این اصحاب بزرگ ، با آنکه پیامبر (ص) را در امور زندگی فردی و اجتماعی و حکومتی و … جایز الخطا میدانستند ، اما به پیامبری او هم ایمان داشتند . شیخ صدوق ـ عالم بزرگ شیعه ـ معتقد است که پیامبر (ص) در مواردی (در هنگام نماز ) دچار سهو شده است ، اما باز هم به نبوت پیامبر (ص) اعتماد دارد . از مجموع مطالبی که در نقد ادله عقلی ضرورت عصمت انبیاء (در دوران نبوت ) گفتیم به راحتی میتوان نظریه کسانی را که میگویند عصمت انبیاء قبل از نبوت و حتی در دوران کودکی ضرورت دارد، نیز نقد کرد . دلیل آنها چنین است :
اگر انسانی پاسی از عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست گیرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمیگیرد ولی کسی که از آغاز عمر از هر گونه آلودگی پیراسته بوده، به خوبی قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرض ورزان و منکران رسالت میتوانند به سادگی روی گذشته های تاریک وی انگشت نهاده وبه ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وی بپردازند .[11]
آری اگر کسی نیمیاز عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و مردم او را به عنوان یک شخص فاسق و گناهکار و آلوده به زشتیها و رذائل اخلاقی مانند غرور و تکبر و خودخواهی و حرص و طمع مال دنیا و حب ریاست و مقام و…. بشناسند هیچگاه دعوی او مبنی بر نبوت را نمیپذیرند . اما آیا امر دایر است بین اینکه شخص یا معصوم باشد یا این چنین غرق در گناه و آلودگی؟ آیا جز این دو حالت ، حالتهای دیگری وجود ندارد و در اینجا با یک حصر عقلی مواجه هستیم ؟ سؤال این است که اگر شخصی معصوم نباشد اما در بین مردم شخصیتی موجه و در آراستگی به فضائل و پیراستگی از رذائل اخلاقی و دوری از اعمال زشت و ناپسند ، از سطح عموم مردم بالاتر باشد و مردم از او صداقتها ، خوبیها ، پاکیها و محبتها دیده باشند و علاوه بر اینها برای اثبات دعوی خود ، معجزه هم بیاورد ، آیا دعوی او مبنی بر پیامبری و رسالت ، عقیم و بی اثر خواهد ماند ؟ راستی چرا در این ادله ، اهمیت و نقش معجزه دراثبات دعوی نبوت و همینطور جاذبه معنوی پیامبران و جایگاهی که در دل مردم دارند نادیده گرفته میشود؟ منظور از گذشتههای تاریک که پیامبران باید فاقد آن باشند تا ترور شخصیت نشوند چیست ؟ اگر اشتهار به ظلم و فساد و حرام خواری و … است ، کسی منکر این نیست که اینها همه نقاط تاریک و قابل استناد جهت ترور شخصیت است ( و البته خداوند هم خودش میداند که پیامبرش را از بین چه کسانی انتخاب کند تا چنین مشکلی پیش نیاید) اما ارتکاب معدودی گناه کوچک در گذشته آن هم نه بطور عمد بلکه از روی سهو و فراموشی را چگونه میتوان به عنوان «گذشتههای تاریک » یادکرد ( مخصوصا اگر این گناهان در زمان کودکی یا نوجوانی از انسان سرزده باشد) آیا اگر واقعا معلوم شود که یک پیامبر ، دردوران کودکی (مثلا هفت سالگی ) در یک مورد دروغ گفته است ، باید اکنون هم ادعای پیامبری او را انکار کنیم ، حتی اگر در دوران بلوغ و رشد و جوانی اش انسانی فاضل و پاک و صدیق و امانتدار بوده وبرای رسالتش نیز معجزه آورده و جاذبه معنوی اش دل ما را ربوده و زیبایی تعالیمش عقل ما را مدهوش خود ساخته است ؟ آیا واقعا در اثر یک دروغ کوچک که در دوران طفولیت مرتکب آن شده است ، تعالیم حیاتبخش او بی اثر میشود ؟
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 9 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 14 |
عبادت هدف آفرینش ماست.قرآن میفرماید:
((و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون ))
کارهایی را که ما انجام می دهیم اگر برای رضای خدا باشدعبادت است,گرچه مانند کسب و کار ,تحصیل علم ,ازدواج و یا خدمت به مردم,برای رفع نیازهای خود و یا جامعه باشد.
آنچه یک امر را عبادت میکند آنست که برای انگیزه ای مقدس انجام شود که به تعبیر قرآن رنگ خدایی (صبغه الله)داشته باشد.
بعضی کارهای ما بر اساس عادت است و برخی بر اساس فطرت.آنچه عادت است هم میتواند با ارزش باشد مثل عادت به کارهای خوب و هم میتواند بی ارزش باشد مانند عادت به سیگار .اما اگر امری فطری شد یعنی بر اساس فطرت و سرشت پاکی که خداوند در نهاد هر بشری قرار داده است انجام شد با ارزش است .
امتیاز فطرت بر عادت آنست که مکان و زمان ,جنس و نژاد و سن و سال در آن تاثیری ندارد و هر انسانی از آن جهت که انسان است آنرا دارا می باشد ,مانند علاقه به فرزند که اختصاص به منطقه و نژاد خاصی ندارد و هر انسانی فرزندش را دوست میدارد .اما مسائلی مانند شکل و فرم لباس یا غذا از باب عادت است و در مکانها و زمانهای مختلف ,متفاوت است.در بعضی مناطق,چیزی مرسوم است که در جاهای دیگر مرسوم نیست .
عبادت و پرستش نیز یکی از امور فطری است و لذا قدیمی ترین,زیبا ترین و محکم ترین آثار ساختمانی بشر ,مربوط به معبدها ,بتکده ها و آتشکده هاست.
البته در شکل و شیوه پرستشها تفاوتهای زیادی دیده می شود.یکی تفاوت در معبودها که از ستایش سنگ و چوب و بتها گرفته تا خدای عزیز,ویکی در شکل و شیوه عبادت که از رقص و پای کوبی گرفته تا عمیق ترین و لطیفترین مناجاتهای اولیاء خدا تغییر می کند.
هدف انبیاء نیز ایجاد روح پرستش در انسان نبوده است بلکه اصلاح پرستش در ورد شخص معبود و شکل عبادت است .
هنرها و هزینه های سنگینی که در ساختمان کلیساها,کنیسه ها , معابد هندوها و مساجد مصرف می شود ,مقدس شمردن پرچم ,وطن و قهرمانان ملی, عشق ورزیدن به کمالات و ارزشها ,ستایش و جان فشانی به خاطر افراد و یا حتی اشیاء ,همه و همه جلوه هایی از روح پرستش در وجود آدمی است .
انها هم که خدارا پرستش نمی کنند یا مال و مقام یا هسر و فرزند یا مدرک و مکتب و راه و روش خود را میپرستند و در راه آن تا مرز جانفشانی و دلباخته گی پیش می رود و هستی خود را فدای معبودشان میسازد.پرستش در انسان یک ریشه عمیق فطری دارد گرچه انسان خود ازآن غافل باشد,به قول مولوی:
همچومیل کودکان با مادران سر میل خود نداند در لبان
خداوند حکیم هر میل و غریزه ای را در انسان قرار داده وسیله ارضاءو تامین آنرا نیز در خارج ایجاد کرده است .اگر تشنگی در انسان پیدا میشود آب آفریده و اگر گشنگی است خدا خلق کرده است .
اگر غریزه جنسی در انسان قرار داده برای او همسر خلق کرده.اگر قوه شامه آفرید بوییدنی ها را نیز آفرید .یکی از احساسات عمیق انسان,میل به بی نهایت است,عشق به کمالات است .علاقه به بقا است که رابطه با خداوند و پرستش او ,تامین کننده این تمایلات فکری است.نماز و عبادت ,رابطه انسان با سرچشمه کمالات ,انس با محبوب واقعی وپناهندگی به قدرت بی نهایت است .
عمق پرستش:
پرستش عملی است که ما ظاهر آنرا یک نوع خضوع میبینیم اما عمق زیادی دارد پرستش بر خاسته از جان است ,بر خاسته از معرفت است,بر خاسته از توجه است ,برخاسته از توجه است ,بد خاسته از تقدس است ,برخاسته از ستایش است ,بر خاسته ازنیایش است ,بر خاسته از التجاع و استعانت است ,بر خاسته ازعشق به کمالات معبود است .
آری پرستش صحیح عملیست در ظاهر ساده ولی تا مسائل فوق نباشد آن پرستش از انسان سر نمی زند.پرستش یعنی دل کندن از مادیات و پرواز دادن روح ,یعنی پارا فراتر از دیدنی ها و شنیدنیها نهادن .پرستش تامین کننده عشق انسانهاست که گاهی با ثنا و ستایش و زمانی با تسبیح و تقدیس و پاره ای اوقات با شکر و اظهار تسلیم ,ادب خود را نسبت به پروردگار اظهار میدارد.
همانگونه که کرات آسمانی و زمین در عین حرکتهای مختلف وضعی و انتقالی ,همواره مدار ثابتی دارند ,عبادت نیز با همه شکلها و صورتهای مختلفشان بر مدار ثابتی قرار دارند که آن رضای خداوند است ,گرچه شرایط زمانی و مکانی ,فردی و اجتماعی نوع حرکت در این مدار را عوض میکند.مثلا مسافرت, نمازرا دو رکعتی میکند و بیماری شکل نماز را تغییر می دهد ,اما همه اینها نماز است و بر مدار یاد خدا و رضای و انجام فرمان او قرار دارد,((اقم الصواه لذکری)).
عبادت غذای روح است و همانطور که بهترین غذا آن است که جذب بدن شود ,بهترین عبادت آن است که جذب روح شود یعنی با نشاط و حضور قلب انجام گیرد .
غذای زیاد خوردن کار ساز نیست غذای مفید خوردن مهم است .لذا پیامبر اکرم (ص)به جابر ابن عبدالله انصاری فرمود :
((ان هذا الدین لمتین فاوغل فیه برفق و لا تبغض الی نفسک عباده الله))
همانا دین استوار است پس نسبت به آن مدارا کن(و زمانی که امادگی روح نداری عبادت را بر خود تحمیل نکن )که به عبادت در نزد تو مبغوض میشود.
میانه روی در عبادت:
هنگامی روحیه عبادت در انسان زنده میماند که انسان در انجام آن میانه رو باشد ,لذا در کتب حدیث روایاتی با عنوان :باب الاقتصاد فی العباده,نقل شده است.
همانگونه که انسان وقتی سالم است که میان اندامش تناسب داشته باشد و اگرعضوی بزرگتر و کوچکتر از حد معمولش باشد ناقص الخلقه است ,در امور معنوی نیز انسان باید ارزشها را بطور هماهنگ در خود پرورش دهد.
استاد شهید مرتضی مطهری نقل میکند که عمر و عاص دو پسر داشت یکی طرفدار حضرت علی و دیگری طرفدار معاویه .روزی پیامبر به فرزند خوب عمر عاص (عبد الله)فرمود :شنیده ام که تو شبهار ا به عبادت و روزها را به روزه میگذرانی ,گفت بله یا رسول الله ,پیامبر فرمود :من این را قبول ندارم
در روایات میخوانیم که:
((ان للقلوب اقبالا و ادبارا)).
روح مردم گرایش و فرار دارد هر گاه رو میکند و گرایش دارد بهرگیری کنید و هرگاه آمادگی ندارد به او فشار نیاورید که ناخود آگاه عکس العملی منفی نشان میدهد.
در سفارشات اسلامی آمده که اوقات خود را 4قسمت کنید و هر سهمی را برای تفریح و لذت بگذارید که اگر اینگونه عمل کردید برای کارهای دیگر نشاط خواهید داشت.
قرآن کریم به یهودیانی که در روز استراحت و تعطیل به سراغ ماهیگیری و کارهای دیگر میرفتند عنوان متجاوز می دهد:
((و لقد علمناالذین اعتدوا منکم فی السبت)).
ما از متجاوزین روز شنبه (که حریصانه به سراغ کار رفتند)آگاهیم.
بهر حال حفظ نشاط و روحیه در عبادت یک اصل است که با میانه روی حاصل می شود.
عبادت وسیله دریافت امدادها و الطاف الهی است.
((و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین)).
آنقدر عبادت کن تا به درجه یقین برسی.
حضرت موسی برای دریافت کتاب آسمانی تورات 40 شبانه روز در کوه طور به عبادت و مناجات پرداخت و پیامبر گرامی اسلام برای دریافت وحی مدتهای طولانی را غار حرا به عبادت مشغول بود.در روایت آمده است:
((من اخلص العباده لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه)).
هر کس 40 شبانه روز تمام کارهایش رنگ عبادت و خلوص داشته باشد خداوند چشمه های حکمت را از قلبش به زبانش جاری می سازد.
پس عبادت خالصانه دانشکده ای است که 40 روزه فارغ التحصیلانی حکیم پرورش میدهدکه حکمت را از سرچشمه الهی دریافت و به دیگران پرداخت میکند.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 19 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 34 |
اجمالی از سوره شعرا :
- نام این سوره از چند آیه آخر آن که پیرامون شعرای بی هدف سخن می گوید گرفته شده است.
- این سوره 227 آیه دارد، تمام این آیات ( به جز چهار آیه آخر آن ) در مکه نازل شده است. لحن این آیات مانند دیگر سوره های مکی بیشتر روی اصول اعتقادی، توحید، معاد و دعوت پیامبران خدا و اهمیت قرآن تاکید شده است. در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) در اهمیت تلاوت این سوره چنین می خوانیم: کسی که سوره شعرا را بخواند، به عدد هر کسی که نوح را تصدیق و یا تکذیب کرده است، ده حسنه برای او خواهد بود، و همچنین هود، شعیب و صالح، ابراهیم و به عدد تمام کسانی که تکذیب عیسی و تصدیق محمد(ص) کرده اند.
ناگفته روشن است که این همه اجر و پاداش تنها برای تلاوت منهای اندیشه و عمل نیست، بلکه قرائن متعددی در روایات فضائل سوره ها است که نشان می دهد، منظور تلاوتی است که مقدمه تفکر و سپس اراده و عمل باشد.
محتوای سوره:
در حقیقت می توان محتوای این سوره را در چند بخش خلاصه کرد:
بخش اول: طلیعه سوره است که از حروف مقطعه و سپس عظمت مقام قرآن و تسلی خاطر پیامبر در برابر پافشاری و خیره سری مشرکان و اشاره ای به بعضی از نشانه های توحید و صفات خدا سخن می گوید.
بخش دوم: فرازهایی از سرگذشت هفت پیامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان ولجاجتها و خیره سری های آنان را در برابر این پیامبران بازگو می کند، که بعضی مانند داستان موسی و فرعون مشروحتر و بعضی دیگر مانند سرگذشت ابراهیم و نوح و هود و صالح و لوط و شعیب کوتاهتر است.
بخش سوم: که در حقیقت جنبه نتیجه گیری از بخشهای گذشته دارد، پیرامون پامبر اسلام (ص)و عظمت قرآن و تکذیب مشرکان و دستوراتی به آن حضرت در زمینه روش دعوت و چگونگی برخورد با مومنان سخن می گوید و سوره را با بشارت به مومنان صالح و تمدید شدید ستمگران پایان می دهد.
بخش دوم :
بررسی آیات سوره مبارکه شعراء
( از نظر مباحث تربیتی )
بسم الله الرحمن الرحیم
1- طلسم: طا – سین - میم
روایات متعددی از پیامبر اکرم (ص) یا بعضی از صحابه در تفسیر "طسم" نقل شده که همه نشان می دهد، این حروف علامتهای اختصاری از نامهای خدا، یا نامهای قرآن، و یا مکانهای مقدس و یا بعضی از درختان بهشتی و مانند آن است. (تفسیر نمونه – مکارم شیرازی).
2- تلک آیات الکتاب المبین ( این آیات کتاب مبین است.)
اصل تعقل.
نکته تربیتی: توصیف قرآن به مبین که در اصل از ماده بیان است اشاره به آشکار بود عظمت و اعجاز آن می باشد که هر چه انسان در محتوای آن بیشتر دقت کند به معجزه بودنش آشناتر می شود. از این گذشته قرآن بیان کننده "حق" از "باطل" و آشکار کننده راه سعادت و پیروزی و نجات از گمراهی است.
4- ان نشا تنزل علیهم من السماء آیه فظلت اعنا قهم لما خاضعین.
( اگر ما اراده کنیم از آسمان بر آنها آیه ای نازل می کنیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد.)
اصل عدل – روش انذار
نکته تربیتی:
اشاره به اینکه ما این قدرت را داریم که معجزه خیره کننده، یا عذاب شدید و وحشتناکی بر آنها فرو بفرستیم که همگی بی اختیار سرتعظیم در برابر آن فرود آورند و تسلیم شوند. ولی این ایمان اجباری ارزشی ندارد، مهم آنست که آنها از روی اراده و تصمیم و درک و اندیشه در برابر حق خاضع گردند.
5- و مایا تیهم من ذکر من الرحمان محدث الاکانواعنه معرضین.
( و هر ذکر تازه ای از سوی خداوند رحمان برای آنها بیاید، از آن اعراض می کنند.)
اصل عنایت و اصل جمل عامل انکار
نکته تربیتی:
تعبیر به "ذکر" اشاره به این واقعیت است که قرآن بیدار کننده و آگاه کننده است، در تمام آیات و سوره هایش، اما این گروه از بیداری و آگاهی فرار می کنند.
و تعبیر به "الرحمان" اشاره به این است که نزول این آیات از سوی پروردگار از "رحمت عامه" او سرچشمه می گیرد که همه انسانها را بدون استثناء به سعادت و کمال دعوت می کند.
6- فقد کذبوا فیسا تیهم انباء ماکانوا به یستهزئون.
( آنها تکذیب کردند، اما به زودی اخبار آنچه را به استهزاء می گرفتند به آنان می رسد – و از مجازاتش با خبر خواهند شد-)
اصل عدل – روش انذار
نکته تربیتی: انذار به معنی آگاهاندن نسبت به امری است که در آینده رخ می کند و مایه زجر وعذاب او خواهد بود. انذار روشی مبتنی بر اصل عدل است. طبق اصل عدل، خداوند آدمیان را به سبب بدکرداری، دچار مجازات و عذاب می سازد، اما مقتضای عدل آن است که پیش از وقوع مجازات آگاهی کافی نبست به آن ایجاد شود. بر اساس روش انذار، باید صبری با آگاهی مناسبی که از اعمال متبری و آثار مترتب بر آن دارد، او را نسبت به عواقب اعمال نامطلوبش آگاه کند و وی را از آن برخور دارد.
7- اولم یروا الی الارض کم انبتنا فیها من کل زوج کریم.
( آیا نگاه نکردند، چه بسیار گیاهان از انواع مختلف، نر و ماده، زیبا و جالب و پرفایده در آن آفریدیم).
اصل تعقل – روش تعلیم حکمت
نکته تربیتی: این آیه، یکی از معجزات علمی قرآن است، در اواسط قرن 18 میلادی، شخصی به نام "لینه" دانشمند و گیاهشناس معروف سوئدی، موفق به کشف این واقعیت شد که مساله زوجیت در دنیای گیاهان تقریباً یک قانون عمومی است و گیاهان نیز همانند غالب حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده بارور می شوند و سپس میوه می دهند.
ولی قرآن مجید قرن ها قبل از این دانشمند کراراً در آیات مختلف به زوجیت در جهان گیاهان اشاره کرده ( در آیات مورد بحث و در سوره رعد و آیه 4، و لقمان آیه 10 و سوره ق آیه 7) و این خود یکی از معجزات علمی قرآن است.
9- و ان ربک لهو العزیز الرحیم.
( پروردگار تو عزیز و رحیم است)
اصل عنایت ( فضل)
نکته تربیتی:
"عزیز" به معنی قدرتمندی است که شکست ناپذیر است. هم توانایی بر ارائه آیات بزرگ دارد و هم درهم کوبنده تکذیب کنندگان است، ولی با این حال رحیم است و رحمت واسعه اش همه جا را فراگرفته، و بازگشت جدی به سوی او در یک لحظه کوتاه کافی است که تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفو کشد. طبق این اصل، رفتار مربی در قید رفتار مبری نیست، بلکه بر پایه اصالت رحمت، ابزار می شود. روش های تربیتی بر فضل و رحمتی از سمت مربی مبتنی خواهد بود.
13- و یفیق صدری و لاینطلق لسانی فارسل الی هارون.
( وسینه ام تنگ می شود و زبانم به قدر کافی گویا نیست ( به برادرم ) هارون نیز رسالت ده – تا مرا یاری کند.)
اصل اصلاح شرایط – روش زمینه سازی
نکته تربیتی:
طبق این روش باید شرایطی را که تسهیل کننده حالات و رفتارهای مطلوب یا نامطلوب هستند، از پیش به عفو مقتضی دگرگون کرد، زمینه سازی دو وجه دارد، یکی ناظر به فراهم آوردن شرایط اولیه ای است که احتمال بروز رفتارها و حالات مطلوب را بالا می برد و دیگری ناظر به جلوگیری از شرایط اولیه ای که احتمال بروز رفتارها و حالات نامطلوب را افزایش می دهد، است.
15- قال کلا فاذهبا بایاتنا انا معکم مستمعون.
( فرمود چنین نیست – آنها کاری نمی توانند انجام دهند – شما هر دو با آیات ما بروید ما با شما هستیم و – سخنانتان را – می شنویم).
اصل عنایت:
نکته تربیتی:
در مورد " انا معکم" ( ما با شما هستیم)، بعضی به اشتباه گمان کرده اند که کلمه " مع" کمه دلیل برحموایت و مساعدت است، شامل فرعونیان نمی شود. این کلمه بع معنی حضور دائم پروردگار در همه صحنه ها است، او حتی با گنهکاران و حتی با موجودات بی جان همه جا بوده و هست و جایی از او خالی نیست.
21- ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما و جعانی من المرسلین.
( من به دنبال این حادثه هنگامی که از شما ترسیدم فرار کردم، و خداوند به من علم و دانش بخشید و مرا از رسولان قرار داد.)
اصل تعقل – روش تعلیم حکمت
نکته تربیتی:
قرار دادن انسان در مسیری که در آن به حکمت دست یابد، به منزله شیوه ای برای تربیت عقلانی اوست، مربی باید سیری را همراه با متربی بپیماید و او را در معرض علم و حکمت قرار دهد. با حصول حکمت، عقل فربه می شود و بنیه ای استوار می یابد و شکوفایی عقل در فراهم آمدن چنین بنیه ای است.
24- قال رب السماوات و الارض و مابینهما ان کنتم موقنین.
(گفت او پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار گرفته است، می باشد، اگر شما راه یقین می پوئید).
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 30 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 47 |
مقدمه 1
ولادت امام زمان (عج) 2
برخی از ویژگیهای ظاهری امام زمان (عج) 4
غیبت امام زمان (عج) 6
وظایف و تکالیف شیعیان در دوران غیبت امام زمان (عج) 11
انتظار 14
انتظار سازنده 15
انتظار ویرانگر 16
علائم و مقدمات ظهور امام زمان (عج) 17
جهان پس از ظهور امام زمان (عج) 21
اثبات مهدویت امام زمان (عج) 23
مهدویت در اندیشه های خاورشناسان و … 25
اثبات مهدویت در قران 29
حضرت مهدی در بیان عترت 32
حضرت در احادیث اهل سنت 34
منتخب تعدادی از سئوال در مورد امام زمان ( عج) 36
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنهارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلا.
مقدمه :
یا صاحب زمان ادرکنا
سخن از ((مهدی ))(عج), سخن از ((هدایت )) است .
سخن از ((غیبت )) ,حدیث ((جستجو)) است .
سخن از ((انتظار)), روایت ((حرکت و پویایی)) است .
سخن از ظهور بحث از اشتیاق رهایی است .
شوق رهایی ,حرکت می افریند , و نتیجه جستجو ,حصول هدایت است .
شیعه بودن با جمود و شکون سازگار نیست.شیعه یعنی پیرو و لازمه پیروی جهت گیری رفتار و روش و شکل گیری سلوک و عمل است .
شیعه مهدی (عج) بودن , با گمراهی و بی تفاوتی در برابر انحرافات نمی سازد .
و انتظار ظهور داشتن , با ماندن در تاریکی ها و تسلیم در برابر وضع موجود قابل جمع نیست .
ولات امام زمان (عج)
بنا به دریافتهای مردم وآمادگیهای افکار از عصرهای پیشین , نسبت به قیام و و انقلاب آن حضرت دوران بارداری امام همچون حضرت موسی مخفی و پنهان از نظرها بود به نحوی که ((حکیمه)) عمه آن حضرت می گوید : ((امام حسن عسگری علیه السلام , به من فرمود :شب را پیش ما بمان , امشب جانشین من متولد می شود,عرض کردم از که متولد می شود ؟ من در نرگس نشان حملی نمی بینم ؟ فرمود : مثل او مانند مادر موسی (یوکابد) است . تا هنگام ولادت از حمل او اثری نیست" من با نرگس خوابیدم و طلوع صبح نزدیک شد و نرگس در حالی که می لرزید به سوی من آمد ,بنه سینه چسباندم و بر او , سوره اخلاص (قل هو الله) و قدر (انا انزلناه…) و آیه الکرسی خواندم , پس طفل در شکم مادر ب من جواب داد و با من هم صدا شد, دیدم خانه روشن گشت , چون نگاه کردم دیدم رو به قبله افتاده است . من طفل را به نزد ابومحمد بردم روی زانویش قرار داد و به او فرمود : فرزندم با اذن خدا سخن بگو ! طفل لب گشود و بعد از استعاذه و آغاز کلام به نام خدا فرمود : ((و نرید ان نمن …)) آنگاه سلام و صلوات بر پیامبر و ائمه هدی فرستاد و یکایکی ایشان را نام برد . سپس امام به من فرمود : او را به مادرش برگردان که چشمش روشن شود ,و بداند وعده خدا حق است )). آن حضرت تمیز و ختنه شده متولد شد و بر ذراع فرخنده را همچنان که از دیرباز کوشزد شده بود : جاء الحق و .. .تقویم زمان این روز فرخنده نیمه شعبان المعظم نشان می دهد . بدور از چشمان همه خفاشان شب رست روزگار با سپیده صبح نغمه حیات را متنزنم می شود . این مولود را جز چشم ستارگان و دیده فرشتگان و مادر و عمه اش حکیمه , چشمهای دیگری نظاره گر نشد چه بسا همه چشمها در خواب بودند و ندیدند. و این راز عظیم الهی بعد از تولد نیز مکتوم می ماند و امام عسگری علیه السلام به تعداد معدودی از دوستان و شیعیان خبر می دهد و بعد از انتشار خبر ولادت آن حضرت دشمنان حصول اطلاع نموده و دوستان و شیعیان خاص کتمان می کنند و در پناه پدر پنهان از چشمهای زندگی را سپری می کند و در سن پنچ سالگی سایه پر مهر پدر افول نموده و غبار یتیمی بر سیمای ملکوتی اش می نشیند و این کودک حجت بالغه الهی می شود همچنان که به یحیی پیامبر در کودکی حکمت داده شد و عیسی مسیح در گهواره به پیامبری برگزیده شد .
و خدا به آنجناب حکمت و فضل الخطاب (علم به تمام واژگان و زبانها) عنایت فرمود و او را آیت و نشانه عالمیان قرار می دهد . و تا پایان غیبت صغری و قطع سفارش و فوت نواب اربعه ان حضرت (عثمان بن سعید المعری ,محمد بن عثمان سعید العمری, ابوالقاسم حسین بین روی ,و ابوالحسن علی بن محمد السمری) به فاصله هفتاد سال از زمان . زعامت مسلمین را به عهده گرفته وحجت خدا بر بندگانش محسوب می شد. و به خاطر جو اختناق و خفقان حاکم برجامعه جاممعه شیعیان بر سبیل رمز ((الغریم))می گفتند و آن حضرت را مقصود داشتند و به نامهای : حجت ,قائم, مهدی, خلف صالح و صاحب الزمان نامیده می شد . پس از این مدت مدید و حصول شرایط لازم برای غیبت طولانی , عدم احساس خلاءفکری و عقیدتی در بین شیعه و رشد عقلانی و … نیابت انتصابی را به اجتهاد و فقاهت تحول می بخشد و از آن پس روی نهان ساخته و چهره در افقهای ملکوتی در هم می کشد و با نور الهی و فروغ بی پایان خویش به گرمادهی روشنی و هدایت خویش به امر خدا می پردازد تاحجت الهی بر مردم در همه عصرها و دورانها تمام گردد و روز موعود فرار رسد . و با قیام پرشورش وعده محتوم حق را محقق سازد . ((ان شاء الله الرحمن))1.
برخی از ویژگیهای ظاهری امام زمان (عج)
1- شبیه پیامبر (ص)
حضرت مهدی (عج) سیمایی چون سیمای پیامبر(ص) دارد در رفتار و گفتار و سیرت نیز شبیه و همانند اوست .
امیر المومنین (ع) روزی به امام حسین نظر افکنده به اصحاب خود فرمودند :
((در آینده خداوند از نسل او مردی را پدید می اورد که همانام پیامبر شماست و در ویژگیهای ظاهری و سجایای اخلاقی به او شباهت دارد .))
2- زیبا و خوش صورت :
زیبایی اگر به اعتدال و تناسب اعضای چهره یا به گیرایی نگاه و نورانیت صورت و جذابیت آن باشد همگی در وجود نازنین یادگار پیامبر (ص) به ودیعت نهاده شده است .
3- گشاده پیشانی :
پیشانی بلند و گشاده اش بر هیبت و وقار چهره زیبایش می افزاید و چنان نوری بر چهره و جبین او پیداست که سیاهی موهای سر و محاسن شریفش را تحت الشعاع قرار می دهد .
4- میانه قامت :
قامتی نه دراز و بی اندازه و نه کوتاه برزمین چسبیده دارد بلکه اندامش معتدل و میانه است .
5- دارای دو خال مخصوص :
خالی بر چهره دارد که بر گونه راستش همچون دانه مشکی میان سفیدی بر صورتش می درخشد و خالی دیگر بین دو کتفش متمایل به جانب چپ بدن دارد .
درباره شمایل ظاهری امام زمان (عج) پاره ای صفات دیگر از مجموعه روایات وارده در این باب می توان بدست اورد :
((حضرت مهدی علیه السلام طاووس اهل بهشت است , چهره اش مانند ماه درخشنده است و گویا جامه هایی از نور بر تن دارد )).
((اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده و اکحل ناظری بنظره منی الیه )) .
((بار خدایا ! آن جمال با رشادت و پیشانی نورانی ستایش شده را به من بنمایان و چشمم را به نگاهی به او سرمه کن )).
غیبت امام زمان (عج)
غیبت امام زمان (عج)از وقتی که پیشوای یازدهم شیعیان حضرت عسکری (ع) در سال 260 هجری قمری در گذشت و مقام امامت و رهبری امت به فرمان خداوند بزرگ به فرزند ارجمند وی حضرت مهدی موعود (عج) منتقل شد دشمنان امام برای قتل حضرت کمر همت بستند و لذا به فرمان الهی بعد از تدارک مراسم به خاک سپاری پدردر سرداب منزل غایب گردید .
غیبت امام زمان (عج) به دو مرحله تقسیم گردید : مرحله کوتاه ,که بدان غیبت صغری گفته اند و مرحله دراز مدت ,که بدان غیبت کبری گفته می شود . ((غیبت صغری)) از سال 260 که سال وفات امام عسکری (ع) است , آغاز گردید و در سال 329 که سال وفات آخرین نماینده اوست پایان یافت .
این غیبت از دو جهت محدود بود : 1- جهت زمانی 2- جهت شعاعی .
از نظر زمانی بیش از 70 سال (69 سال و شش ماه و پانزده روز) به طول نینجامید و از این رو ((عیبت صغری )) نامیده شد . و از نظر شعاعی نیز این غیبت , غیبتی همه جانبه نبود و شعاع و دامنه آن محدود بود یعنی در طول مدت 0 7ساله این غیبت اگر چه امام زمان از نظرها پنهان بود لیکن این غیبت وپنهانی , نسبت به همه کس نبود بلکه کسانی بودند که به صورتی با امام در تماس بودند . و اینان نایبان خاص امام بودندو کارهای مردم را می گذارنیدند نامه ها و سئوالات مردم را به نزد مامام می بردند – یا می فرستادند – و پاسخ امام را به مردم می رساندند . و گاهی گروهی از مردم به وسیله آن نایبان خاص به دیدار امام دوازدهم (عج)راه میافتند .
البته برخی از مورخین آغاز غیبت صغری را از هنگام ولادت امام مهدی (عج)به شمار آورده اند یعنی از سال 255 آغاز و درسال 329 ختم شده که با این حساب دوره غیبت صغری 75 سال خواهد شد . از این رو امام زمان (ع) بنا بر قول مشهور هنگام غیبت کبری یک انسان کامل 75 ساله بودند . ولی پس از در گذشت آخرین سفیر خصوصی آنحضرت این راه نیز به روی مردم بسته شد و فقهای اسلام به عنوان مرجع رسمی و نایبان عام حضرت در امور دینی و دنیوی معرفی شدند و به خاطر بسته شدن همه تماسهای خصوصی و طولانی بودن زمان غیبت نام آن را غیبت کبری نهاند .
امام صادق (ع) در این رابطه فرموده است : ((حضرت قائم (عج) دو غیبت دارد : یکی طولانی (کبری ) و دیگری کوتاه (صغری) .))
در واقع ((غیبت صغری)) مقدمه ((غیبت کبری)) و زمینه سازی برای آن بود . و اگر یک مرتبه غیبت کبری واقع می شد باعث تعجب و حتی انکار عده ای واقع شده و موجب انحراف افکار مردم می گردید و قبول قطع رابطه مستقیم با امام (عج) چنانچه در غیبت کبری واقع شده برای اکثر مرم دشوار بود .
اما حضرت در مدت 70 سال غیبت کوتاه به وسیله نیبان خاص خود با مردم ارتباط برقرار می کرد و حتی به بعضی از افراد اذن زیارت می فرمود تا به تدریج ایشان را با غیبت طولانی خود آشنا و مانوس گرداند .
همچنین از روایات چنین استفاده می شود که علت و فلسفه واقعی غیبت آن امام بر بشر پوشیده است و جز خدا و پیشوایان معصوم علیهم السلام کسی نیست به آن اطلاع کافی و کامل ندارد . چنانچه عبدالله بن فضل هاشمی روایت کرده که از حضرت صادق شنیدم می فرمود : صاحب الامر غیبتی دارد که ناچار از آن است به طوری که اهل باطل در آن تردید می کنند .
عرض کردم : یابن رسول الله ! چرا غیبت می کند ؟ فرمود : به علتی که به ما اجازه نداده اند آشکار سازیم . عرض کردم : چه حکمتی در غیبت اوست ؟ فرمود : همان حکمتی که در غیبت سفیران و حجتهای پیش از او بوده است حکمت غیبت قائم ظاهر نمی شود مگر بعد از آمدن خود او چنان که حکت سوراخ کردن کشتی توسط خضر و کشتن آن بچه و تعمیر دیوار برای حضرت موسی (ع) ظاهر نگشت مگر موقعی که خواستند از هم جدا شود .
این روایت و روایات دیگر مثل این اشاره دارد که علت واقعی غیبت حضرت را نمی توان گفت و هر سبب و علتی که بیان می گردد هر چند می تواند علت باشد امام علت حقیقی نیست .
اما بعضی از علل غیبت حضرتش را که می توان با اسناد به روایات ذکر نمود بدین ترتیب می باشند :
1- امتحان و آزمایش : غیبت آن حضرت سبب می شود تا نفاق پنهان عده ای آشکار شود و ایمان حقیقی محبان وشیعیان واقعی امام (ع)در کوره ولایت امام غایب از ناخالصی ها و دورویی ها و سست مایه ها جدا وآکنده شود و در یک کلام مومن از منافق معلوم گردد .
جعفر جعفی گوید : به امام باقر (ع)عرض کردم : فرجشان کی خواهد رسید ؟ فرمود (( هیهات ,هیهات ! فرج نخواهد رسید تا شما غربال شوید ( و سه بار تکرار کرد) و افراد آلوده بروند و افراد پاک و مخلص باقی بمانند )) .
و نیز موسی بن جعفر (ع) فرمود (( هنگامی که پنجمین فرزند امام هفتم غایب شد مواظب دین خویش باشید تا مبادا کسی شما را از دین خارج کند ای پسرک من ! برای صاحب الامر به ناچار غیبتی خواهد بود به طوری که عده ای از مومنین از عقیده خود برمی گردند همانا خدا به وسیله غیبت بندگانش را امتحان می نماید .))
2- بیعت نکردن با ستمکاران : در روایات متعددی یکی از علل غیبت امام (ع) عدم بیعت با کسی بیان شده است . حسن بن فضال می گوید : علی بن موسی الرضا(ع)فرمود : گویا شیعیانم را می بینم که هنگام مرگ سومین فرزندم (امام عسکری) در جستجوی امام خود همه جا را می گردند اما او را نمی یابند . عرض کردم که به چه دلیل؟ فرمود : زیرا امامشان غایب می شود عرض کردم : چرا غایب می شود ؟ فرمود : برای اینکه وقتی با شمشیر قیام نمود بیعت کسی در گردنش نباشد .
3-ترس از گزند دشمنان : گفته شد که با تولد مهدی موعود (عج) همه ستگران و ظالمان به وحشت افتادند و از انجا که مرگ و انقراض حکومت ظالمانه و اعمال غیر انسانی خود را در دست پرتوان امام (عج) می دانستند و می دانند لذا جان امام مهدی (عج) تهدید می شود لذا در روایات یکی دیگر از علل غیبت حفظ جان جضرتش از تعرض و گزند دشمنان ذکر شده است . چنانچه زراره بن اعین از امام صادق (ع) روایت کند که فرمود : ای زاره ! قائم ما ناچار از این است که غیبت کند.عرض کردم : برای چه ؟فرمود : از جان خود بیم و ترس دارد . پس حضرت با دست به شکم خود اشاره کرد .
البته بدیهی است که این تماس با عدم اراده خداوند به ظهور آن حضرت توام است و گرنه او نیزمانند پدران بزرگوارش از کشته شدن در راه خدا ترسی ندارند .
شیخ طوسی (ره) می نویسد: هیچ علتی مانع از ظهور آن حضرت نیست جز اینکه می ترسد کشته شود . زیرا اگر جز این بود جایز نبود که پنهان شود بلکه ظاهر می گشت و هر گونه ناراحتی و آزاری را متحمل می شد . زیرا مقام رفیع امامان و همچنین انبیای عظام و بزرگواری آنها به واسطه ناملایماتی بود که دراین راه دین خدا متحمل می شدند .
وظایف و تکالیف شیعیان در دوران غیبت امام زمان (عج)
با توجه به احادیث خاندان وحی در عصر غیبت وظایف و تکالیفی برای شیعه مشخص و معین نموده اند که بخشی از آنها بدین ترتیب است .
1- معرفت و شناخت آن حضرت : یکی از وظایف شیعه نسبت به امام زمان (عج) به دست آوردن شناخت صفات و آداب و ویژگیهای آن جناب وعلائم حتمی ظهور او می باشد . زیرا آن حضرت امام واجب الاطاعه, وبر هر کس که اطاعتش واجب است باید صفاتش را بشناسد تا با شخص دیگری که مقام او را به دروغ و ستم ادعا می کند اشتباه نگردد .بنابراین شناخت و دانستن صفات مولایمان حضرت حجت (عج) واجب است .
2- انتظار فرج و ظهور آن حضرت
3- محزون بودن از فراق آن حضرت : این امر یکی از نشانه های دوستی و اشتیاق به امام است . امام رضا (ع) می فرماید : چه بسا زنان جگر سوخته مومنه و چه بسیار مردان مومن جگر سوخته خواهند بود آنگه که (ماء معین) امام زمان مفقود و غایب گردد .
4- دعا کردن برای آن حضرت
5- صدقه دادن به نیابت از آن حضرت : این امر نشانه مودت و دوستی آن جناب ولایت اوست .
6- حج رفتن به نیابت آن حضرت : این کار بین شیعیان در روزگار قدیم متداول بوده است . حاجیان معمولاً در مراسم عبادی – سیاسی حج بعد از انکه اعمال واجب خود را انجام دادند سعی می کنند اعمال حج را به نیابت از طرف محبوبترین افراد خود نیز انجام دهند . حضرت مهدی (ع) که محبوبترین افراد نزد شیعیان است هر کس شایسته تر است که به نیابت از آن حضرت حج به جای آورده شود .و به طور مسلم این عمل باعث می شود که حج خود او نیز بیشتر مورد قبول حق تعالی قرار گیرد . ولی باید توجه داشت که پول حجی که نیابتاً از امام زمان (عج) انجام می گیرد حتماً پاک و بدون شبها باشد .
7- قیام هنگام شنیدن نام آن حضرت : شایسته است یک شیعه واقعی هر گاه نام مبارک آن حضرت خصوصاً ((قائم)) برده می شود برخیزد و به احترام آن امام تمام قد بایستد چنانچه سیره بعضی از امامان معصوم – علیهم السلام – ما چنین بوده است .
8- دعا برای حفظ ایمان :چون عصر غیبت خطرات بسیار و اموراج خطرناکی خانه دل انسان را تهدید می کند لازم است که ضمن تلاش جدی برای تخلق به اخلاق الهی دست به دعا بلند کرد و از خداوند استمداد نمود .
9- سعی در اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر : از جمله وظایف مهم شیعیان و شیفتگان جضرت حجت (عج) اصلاح جامعه خود است . البته بدیهی است که کسی می تواند در رابطه این امر موفق باشد که خودسازی را مقدم بردیگر سازی بداند و به خود بیشتر بپردازد . سعی و تلاش در راه اصلاح دیگران و مبارزه با کجرویها و فسادها و اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر به منظور اصلاح جامعه و تربیت انسانهای صالح و شایسته وظیفه عاشقان در عصر غیبت است .
10- تزکیه و خودسازی ک پاکسازی درون از صفات پلید و زیور دادن آن به وسیله اخلاق پسندیده از جمله وظایف زمان غیبت حضرت ولی عصر (عج) از این جهت است که درک فضیلت صحبت او و قرار گرفتن دراعداد اصحاب آن جناب بستگی به آن دارد .
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 15 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 21 |
«شناخت حسی و مکانیسم تعمیم آن»
به تصدیق همگان شناخت حسی بیواسطه ترین و ابتدایی ترین گونه شناخت است و داده هایی چنان وثیق از برای ادراک آدمی فراهم می آورد که حتی شکاکترین فلاسفه و حکما در درستی آنها تهدید نتوانسته اند کرد. در سراسر تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه، جز تنی چند از فلاسفه که در پندار گرایی(1) براه افراط رفته اند، هیچیک از فلاسفه دیگر ارزش و اصالت ادراکات حسی را انکار نکرده است. اما شناخت آدمی تنها به حصول ادراک حسی از جهان خارج محدود نمی گردد. تاثیرات حسی نخستین حلقه از زنجیر طولانی و پیچیده علم و ادراک انسان را تشکیل میدهند، که هم در عرصه تصورات (مفهوم سازی) و هم در حیطه تصدیقات (نظریه سازی) سنگ بنای اولیه و نخستین هرگونه فعل وانفعال ذهنی محسوب می گردند(2).
انسان از مشاهده مکرر مصادیق جزیی یک مفهوم کلی، به تعقل و تصور آن مفهوم می پردازد و چون در تجربه، صدق یک قضیه جزئی و خارجی را بارها و بارها بیازماید، به تعمیم آن پرداخته و قضایای کلی و جهانشمول می سازد. پرسشی که از دیرباز ذهن اندیشمندان و فلاسفه را بخود مشغول داشته است، چگونگی و به اصطلاح “مکانیسم” این تعمیم است. این مساله که در فلسفه جدید، در ضمن مسائل شناخت شناسی(3) مطرح می شود در قرون اخیر بویژه بخاطر رونق گرفتن مباحث فلسفه علم مجادلات و مناقشات فلسفی بسیاری برانگیخته است و به یقین می توان گفت که هیچیک از فلاسفه و مکاتب فلسفی غرب نتوانسته اند به آن پاسخی در خور و قانع کننده بدهند و حداکثر کاری که کرده اند بررسی جوانب مساله، یا در نهایت دور زدن و طفره از آن بوده است.
در این مقاله خواهیم کوشید ضمن طرح دقیق مساله، نظرات مهم فلاسفه را در اینمورد به اجمال و بطور فشرده بررسی کرده و در پایان راه حلی را که استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب “مساله شناخت” خود بر مبنای آراء و اقوال فلاسفه اسلامی مطرح نموده اند ارائه می دهیم(4).
این امری بدیهی است که (مادامیکه خود را به شناخت ماخذ از ادراکات حسی محدود کنیم) انسان تنها می تواند احکام و قضایای جزئی و خاص را تجربه کند. اما شکل غالب علم انسانی را گزاره های کلی و عام تشکیل می دهند. گزاره هایی مانند “آب در شرایط متعارف در 100 درجه سانتیگراد بجوش می آید” یا “انسان، فانی است”. روشن است که صدق این احکام هرگز بنحو بیواسطه به تجربه در نمی آیند. هر مشاهده گری می تواند مقداری آب را در شرایط متعارفی بتدریج گرم کند و مشاهده نماید که با رسیدن دمای آن به 100 درجه سانتیگراد، اب شروع به جوشیدن می کند.
حداکثر دمایی که این مشاهده گر می تواند بر مبنای این تجربه کند اینست که “این مقدار مشخص آب که در ظرف روبروی من قرار دارد، در 100 درجه سانتیگراد بجوش میآید”. او می تواند این آزمایش را بارها و بارها تکرار کند، اما هر بار قضیهای که صدقش را تجربه می کند، قضیه ای جزئی و خاص از همین نوع خواهد بود.
مرگ میلیونها انسان تا کنون به تجربه آدمی در آمده است، اما آنچه که از این تجربه عاید علم انسانی می شود چیزی نیست جز میلیونها قضیه جزئی به شکل “سقراط، فانی است”. پس چگونه انسان از این مشاهدات جزیی بناگاه دست به تعمیم میزند و به قضایای کلی و عام دست می یابد. علت اعتبار این احکام کلی که از استقراء، یا به تعبیر منطقیون “استقراء ناقص” احکام جزیی محدود بدست آمده اند؟ چیست؟
این مساله که آن را “مشکل استقراء”(5) می نامند، مساله ای است که چندین قرن است فلاسفه غرب را بخود مشغول داشته است. فیلسوفان بسیاری در اطراف این مساله مطالعه کرده اند اما توفیق آنان ناچیز بوده است.
جمعی خواسته اند از طرح آن طفره بروند و به اصطلاح مساله را “منحل” کنند، اما خصلت بنیادین این مشکل برای اعتبار علوم، بویژه علوم تجربه معاصر چنان است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت. ببینیم فلاسفه و مکاتب فلسفی غرب در اینباره چه گفته اند.
مارکسیستها از کسانی بود اند که از برخورد مستقیم با مساله طفره رفته اند. استاد مطهری در این زمینه می نویسد:
“مارکسیستها راه حل خوبی پیدا کرده اند! راه حل خوبشان اینست که می گویند این شناخت احساسی سطحی (خودشان هم توجه دارند که شناخت احساسی، سطحی است) که معلول رابطه مستقیم ذهن با عالم عینی است، در عالم ذهن، در مغز، از راه قانون “گذار از کمیت به کیفیت” تبدیل به شناخت منطقی می شود…”(6) |
سپس استاد به نقد این نظر می پردازد: اولاً آنچه که گذار “از کمیت به کیفیت” گفته می شود در واقع و با عنایت به مثالهایی که آورده می شود در واقع گذار “ از تغییرات کیفی به تغییرات ماهویی” است. یعنی وقتی که تغییرات کیفی به حد معینی برسند، شی قلب ماهیت پیدا کرده و ماهیتاً دگرگون می شود. و این البته مصادیقی در جهان خارج هم دارد.
ثانیاً مشخص نیست که چگونه این قانون در تبدیل ادراکات بیواسطه حسی به شناخت منطقی دخیل است، بعبارت دیگر این نحوه بیان، مشکل اصلی را به یک شکل دیگرکه حل آن بهیچ وجه آسانتر از اولی نیست تحویل می کند و آن اینکه چگونه انباشت و تراکم ادراکات حسی و قضایای تجربه در ذهن منجر به قلب ماهیت قضایی جزیی و تبدیل آنها به قضایای عام و کلی می شود.
ثالثاً بفرض که ما پذیرفتیم مکانیسم تعمیم شناخت حسی از راه قانون “گذار از تغییرات کیفی به تغییرات ماهوی” است. در اینصورت پذیرفته ایم که شناخت ما از جهان خارج که بر اثر فعل و انفعالات ذهنی حاصل می گردد، ماهیتاً با شناخت بیواسطه حسی ما از اعیان خارجی متفاوت است و نهایتاً هیچ ارتباطی میان این دو نیست.
بنابراین نتیجه منطقی پذیرفتن این دیدگاه، در غلطیدن به دام ایده آلیسم و انکار امکان شناخت جهان خارجی است که اتفاقاً بسیار مورد مزمت مارکسیستها است.
“… وقتی عالم عین به عالم ذهن بیاید… صورتها تغییر ماهیت می دهند، وقتی تغییر ماهیت بدهد اصلاً رابطه اش با عالم عینی قطع می شود. هم رابطه شناخت منطقی با شناخت سطحی و هم رابطه شناخت منطقی با عالم عینی قطع می شود، یعنی به ایده آلیسم مطلق- آن ایده آلیسم منفور کثیف- منتهی می شود…”(7) |
مارکسیستهای متاخر گویا خود به اشکال موجود در این نظریه واقف شده اند، زیرا دیگر آنرا مطرح نمی سازند. در عوض به توجیهات بی پایه و بیمایه دیگری دست یا زیدهاند که بازهم نمی تواند گرهای از حل این معضل بگشاید. برای مثال موریس کورنفورت، فیلسوف مارکسیست معاصر در کتاب خود “نظریه شناخت” سعی می کند برای حل این مشکل از پاره ای نظریات علمی جدید بهره جوید. کورنفورت مینویسد:
“با این ترتیب، خواص اجسام مختلفی که مثلاً نور جذب می کنند یا آنرا منعکس می سازند، در فعالیت حسی مغز بصورت احساس رنگ از نو بازسازی می شوند، همینطور، روابط و خصایص مشترک چیزها در فعالیت فکری مغز بصورت مفاهیم در می آیند”(8) |
اما چگونگی و مکانیسم این “بازسازی” در “فعالیت فکری مغز” چیست؟ نویسنده پاسخ روشنی برای این پرسش ندارد. او یکچند می کوشد تا بر مبنای نظریه “بازتابهای شرطی” پاولوف توضیحی بیابد:
“بازتاب همواره محصولی از ارتباط واکنش متقابل پویشی که در آن بازتاب وقوع می یابد، و نیز پویش نخستین که منعکس می گردد(10)، می باشد. منشا بازتاب همین پویش است. با این ترتیب پویش زندگی مغز واقعیت مادی اطراف را که منشا همه ادراکات و اندیشه ها می باشد، در محصولات خود- ادراکات و اندیشه ها- بازسازی و منعکس می کند”.(11) |
اما این توضیح آشکاراً ناکافی است. بدیهی است که مکانیسم شرطی شدن بازتابها اگر هم بتواند در مورد رفتارها و تصورات ابتدایی حیوانات و انسان توضیح کافی بدست دهد، در مورد ادراکات پیچیده و انتزاعی نارساست(12). کورنفورت همچنین از “مقایسه” و “ترکیب” داده های حسی سخن می گوید:
“با بیان اطلاعات فراهم آمده از طریق ادراک بصورت قضایا، انسانها به احکامی می رسند که بیانگر نتیجه گیریهایی هستند که از مقایسه و سرهمبندی بسیاری از یافته های خاص ادراک [حسی] به دست می آیند. نخستین گام در پویش شناخت مرحله ادراک [حسی] است. دومین گام ترکیب یافته های ادراک [حسی] از طریق آرایش یا بنای مجدد آنهاست، این مرحله پنداشت، حکم و استنتاج را در بر می گیرد”(13). |
اما توضیح نمی دهد که چگونه این “ترکیب” و “آرایش” صورت می گیرد. در نهایت می توان گفت که در چهارچوب اصول مارکسیسم، که فلسفه را از بیان احکام وجود به سطح زائده فیزیولوژی و روانشناسی تقلیل می دهند، هرگز نمی توان مشکل استقراء را حل کرده و از اینروست که مارکسیستها هر یک بنوعی در صدد طفره رفتن از طرح این مساله هستند.
پوزیتویسم از مکاتب نسبتاً جدید در فلسفه غرب است. این مکتب که می توان آنرا اصالت حس در تصورات نیز نامید، بر آنست که از میان معقولات تنها، معقولات اولی ماهوی (یعنی معقولاتی که هم عروض و هم اتصافشان خارجی است) اصالت دارند و معقولات دیگر، چون معقولات ثانیه فلسفی، فاقد معنای محصل و غیرقابل اعتنا میباشند. از مشخصات بارز این مکتب اینست که آنان احکام سنتی فلسفه و هستی شناسی را “مهمل”(14) می دانند و معتقدند تنها احکام علوم تجربی و ریاضیات قابل توجه و اعتنا هستند.
از این میان احکام ریاضی، محتوای واقعی نداشته و “همانگویی”(15) هستند. پس میماند احکام و قضایای علوم تجربی که جملگی از استقرای احکام جزیی تجربه بدست آمده اند. لاجرم پرداختن به مشکل استقراء اهمیتی حیاتی در این مکتب پیدا می کند. ببینیم فلاسفه پوزیتویست چگونه با این مشکل برخورد کرده اند(16).
برخورد اینان نیز بر خوردی طفره آمیز و غیر مستقیم است. اغلب پوزیتویستها چون به دشواری حل مشکل استقراء وقوف یافته اند، از مفهوم “صدق” قضایا دست کشیده و بجای آن “درجه تائید” یا “احتمال صدق” را پیش کشیده اند. از نظر اینان هرگز نمیتوان از “صدق” یک قضیه کلی و عام بطور یقینی علم پیدا کرد، تنها با مشاهده مصادیق جزیی بیشتر و بیشتری از آن قضیه، درجه احتمال صدق آن قضیه بیشتر و بیشتر می شود، اما هرگز به یک نمی رسد. ردلف کارناپ که از پوزیتویستهای معاصر و از پیشگامان فکری مکتب پوزیتویسم منطقی است در کتاب خود “مقدمه ای بر فلسفه علم” می نویسد:
“… اگر خوب فکر کنیم که قوی بنیادترین قوانین فیزیک فقط براساس تعداد محدودی مشاهده تدوین شده است. همیشه این امکان وجود دارد که فردا موردی متناقض آن کشف شود به هیچ وجه ممکن نیست که به تحقق کامل یک قانون نایل شویم. در واقع اگر منظورمان از واژه “تحقق” برقراری قاطعانه حقیقت است، نباید از آن سخنی به میان آورد، بلکه باید تنها به استعمال واژه “تائید”اکتفا کرد”(17). |
کارناپ حتی به تدوین نوعی “منطق استقرایی” نیز، برای جایگزین کردن آن بجای “منطق قیاسی” متعارف پرداخته و آنرا در آثار دیگرش بسط داده است. اما نقص و ایراد این نظریه نیز بخوبی هویداست. این نظریه توضیح نمی دهد که یقین به صدق قضایای کلی- که انصافاً در ذهن عالم تحقق می یابد- چگونه صورت می گیرد، بلکه تنها ملاک و معیار با معنی بودن گزاره های علمی را- آنهم از دیدگاه پوزیتویستی- مجدداً تفسیر می کند.